شاعره سولماز نراقی هنرمند ایران زمین
شهر نراق مهد ادبا و دانشمندان و شاعران است . اینبار چهره جوانی از نبوغ و استعداد معرفی می گردد :
بانو سولماز نراقی سال 1357 خورشیدی در همدان متولد گردید . پدربزرگ
مشارالیها به نام میرزاعباس نراقی در شهر سقز استان کردستان تجارت خانه
داشت و از خاندان متمول و تاجر پیشه در زادگاهش نراق بود . میرزا عباس بعد
از اینکه گرفتار مشکل مالی و ورشکستگی شد برای جبران ضرر و تجارت بیشتر از
نراق به همدان رفت .
خانم سولماز نراقی از شاعران جوان نوپرداز معاصر است و در رشته ی زبان و ادبیات فارسی لیسانس دریافت نموده است .
سولماز نراقی
استخراج و تنظیم از کتاب فرهنگنامه زنان پارسی گوی تالیف نجفعلی مهاجر توسط سایت سلحشوران شهر نراق انجام گرفت .
در
مروری بر کتاب نوشته شده : زندگینامه و مجموعه آثار زنان شاعر فارسی
زبانی است که بسیاری از آنان پیش از آن در هیچ فرهنگ و دیباچهای معرفی
نشدهاند. چرا که بسیاری از آنها شعرهایشان را پنهان میکردند و یا
تذکرهنویسان ، به تهیه و ثبت زندگینامه و سروده های شاعران زن رغبتى نشان
نمى دادند .
اشعار دیگر خانم سولماز نراقی خارج از کتاب مذکور را مرور میکنیم :
دامن
کشان ساقی می خواران، از کنار یاران، مست و گیسو افشان می گریزد در جام
می
از شرنگ دوری، از غم مهجوری، چون شرابی جوشان، می بریزد دارم قلبی
لرزان به رهش، دیده شد نگران
ساقی می خواران، از کنار یاران، مست و
گیسو افشان می گریزد دارم چشمی گریان به رهش
روزو شب بشمارم تا بیاید دارم چشمی گریان به رهش، روزو شب بشمارم تا بیاید آزرده دل از جفای یاری
بی وفا دلداری، ماه افسونکاری، شب نخفتم با یادش تا دامن از کف دادم، شد جهان از یادم
راز عشقش را در دل نهفتم از چشمانش ربزد به دلم، شور عشق و امید دامن از کف دادم
شد جهان از یادم، راز عشقش در دل تا نهفتم دارم چشمی
گریان به رهش، روزو شب بشمارم تا بیاید دارم چشمی گریان به رهش،
روزو شب
بشمارم تا بیاید
شعری از سولماز نراقی
پیامبر حشرات
من پیامبر حشراتم
پیامبر تخته سنگ های لهیده
پیامبر خواب چپ و دنده یِ راست
پیامبر تصاویر سخنگو
و لحن های مصور
رسالت ام تزریق شکلات در جان انسان معاصر است
من شهرزاد ناتمام ام
ابر دامن پوش
ماه بی چادر
روح شفاهی بادم
مردی می طلبم وزیدنی
که صورت مکتوب وحی را از اوراق ام زایل کند
و خصوصیات اخلاقی گیاهان را
روی هم بنشاند
او یار و یاور من
پاره یِ تن من خواهد بود
هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته است
و هر که مرا دوست بدارد
شکلات را و چمن را
رودخانه را و آهو را
من پیامبر حشراتم
پیامبر نوزادان نصفه کاره
و عقل های نارس
ای کسانی که ایمان ناورده اید
زمانه از زمانه به تنگ است
یکی می آید
یکی می رود
رگ های زن،
آبستن ولادتِ ماهی
من پیامبر حشراتم
پیامبر اتوبان های تنگ مورچگان
پیامبر نیش پشه که قادر است
فرمان خداوند را از رگ های من مکیده
بمیرد برای ابد
روح شفاهی بادم من
شهرزاد ناتمام
مردی می طلبم وزیدنی
بر ابرهای دامن پوش
بر ماه های بی چادر
ای کسانی که ایمان ناورده اید
من پیامبر حشراتم
خانم سولماز نراقی علاوه بر شاعری در هنر خطاطی نیز تبحر دارد . نمایشگاه خطنگارههای سولماز نراقی با عنوان ˝فالنَما˝ جمعه دوم مردادماه سال 1384 در گالری شهرکتاب فرشته افتتاح گردید .
نمایشگاه
"فالنما" شامل تعدادی از آثار مجموعة شعر "شاخنبات" است که سال گذشته
توسط انتشارات دیبایه چاپ و منتشر شد. در کنار آن، آثار چاپ نشدهای از
همین مجموعه همراه با آثار جدیدی از هنرمند سولماز نراقی به نمایش درآمد .
مجموعه
"شاخ نبات" حاوی اشعاری تصویری یا انضمامی ملهم از فالنامههای حافظ است.
سولماز نراقی شاعر و خطاط این مجموعه، با استفاده از امکانات و ظرفیتهای
موجود در خوشنویسی فارسی و نیز با خروج از ترکیببندیهای نفیس و شستهرفتة
خطاطی سنتی، نوعی شعر تصویری ساخت که ضمن برخورداری از طنزی کنایی، برآمده
از فرهنگ عامه نیز بودند .
جلسه نقد مجموعه "شاخ نبات" جمعه نهم
مرداد در محل نمایشگاه با حضور منتقدان ادبی و هنری و به گردانندگی هوشیار
انصاریفر، شاعر و منتقد ادبی، برگزار شد. نمایشگاه فالنَما، تا ۲۱ مرداد
ماه 1394 در نگارخانه شهرکتاب فرشته برپا بود .
نگارخانه در تجریش، خیابان مقصودبیک، نرسیده به چهارراه حسابی واقع شده است.
سولماز نراقی همچنان در نویسندگی نیز دستی بر اتش دارد . کتاب
«میرزاده عشقی» نوشته سولماز نراقی در نه فصل با عنوانهای «نامه عشقی»،
«چکامه جنگ»، «به نام عق وطن»، «رستاخیز شهریاران ایران و کفن سیاه»،
«سایهای از پرتو یزدان»، «عید خون»، «مجلس چهارم»، «ایدهآل پیرمرد
دهقانی» و «جمهوری و قرن بیستم» در شمارگان 1650 نسخه و قیمت 3500 تومان
توسط نشر ثالث منتشر و روانه بازار نشر شده است.
نویسنده این کتاب برای
دستیابی به عکسها و اسنادی از زندگی میرزاده عشقی که در پایان کتاب به
پیوست آمده است از کمک فرزندان صفیه عشقی یکی از خواهران میرزاده عشقی در
همدان بهره گرفته است.
نظرگاه
وقتی شاعری شعر خود میشود
دکتر طلایه رویایی
عضو هیأت علمی پژوهشگاه میراث فرهنگی
چند شب پیش در «کافه صور» شب شعری برگزار شد برای «هوشنگ بادیه نشین» به مناسبت انتشار کتابش «ای تاریخ ما را به یا داشته باش»، شعر بلندی که در سال ۱۳۳۷ سروده شد، زمانی که بادیه نشین تنها ۲۲ سال داشت و اکنون ۵۷ سال پس از نگاشته شدن آن، منتشر شده است.
«ای تاریخ ما را به یاد داشته باش» نه کتاب است، نه شعر بلند، غم نامه است غم نامهای از رنج بشری، غم نامهای که خدا میداند بر صفحه صفحه و سطر سطر آن اشک ریختم. نمیدانم آیا به خاطر آن بود که بر دامن شاعر بزرگ شدم و او سایه بر کودکیام انداخت و روحش را در من دمید، یا به خاطر مشقتی است که تمامی ندارد و با زیستن همراه و در ذات آن هست و همیشه مورد غفلت قرار میگیرد و تنها جانهای اندکی چون بادیه نشین که به قول خودش پسر مشقت اند قادر به درک این فشار غیرقابل تحمل هستی هستند و خود را در رنج آن غرق و قربانی میکنند که برایشان حتی: «22 سال عمر نوح بود و زندگی ایوب...ای تاریخ، ما درد هامان در درون خانه داشت و کسی را آگاهی بدان نبود...»شاعر در چنین مقامی که فرزندی مشقت است، قادر به درک تمام رنجدیدگان تاریخ میشود آنها در وجودش حل میشوند و روح و جان شاعر در روح و جان آنها رخنه میکند در جان مسیح، در جان سقراط، در جان سونیا و راسکولنیکف، در جان وان گوک، در جان ژاندارک...
برپا کنندگان این شب شعر از «حبیب رویایی» خواستند که به این مراسم بیاید و در کنار دوستانی دیگر از بادیه نشین بگوید.
پدرم، نزدیک ترین دوست بادیه نشین را به کافه صور بردم، اکنون پس از 57 سال پدر با موهای انبوه سپید از آن زمان میگوید، از آن زمان... که جوان زیبایی بود و در کنار بادیه نشین عزیز که او هم جوان زیبایی بود در نهایت نجابت دوستی میکردند، با رفاقتی عمیق، خاموش و بیادعا... حتی سالیان بعد بادیه نشین شوریده حال که در قفس دنیا نمیگنجید با خانواده کوچک حبیب سر میکرد و برای فرزندش که تازه بدنیا آمده بودم «سرود طلایه» را سرود که از زیباترین اشعارش بود.همه از بادیه نشین گفتند و چقدر عالی، عمیق و درست. آقای «علی سطوتی» عزیز آقای «مرتضی پورحاجی» عزیز و «هوشیار انصاری فر» شاعر نازنین که چقدر زیبا و با صلابت اشعار فوق العاده بادیه نشین را قرائت کرد و انتشار داد با کمک همسر شاعرش «سولماز نراقی» و نشر افراز و آقای «مرادی.»تمام این گفتهها و کردهها برایم شگفت انگیز بود. اینکه بادیه نشین که آن طور غریب و مهجور مرد اکنون چطور در قصر متروکی که با شعرش، افکارش و زبانش بنا کرده بود به دوستان جوانی مأوا داده است که تحسینش میکنند و دوستش دارند.چه داشتم به این نازنینها تقدیم کنم به پاس این شادی که در دلم آوردند جز کپی دستخط بادیه نشین...حبیب رویایی چه دلسوزانه و صمیمانه از بادیه نشین و دوستی با او گفت، از خودویرانگریاش، زندگی آشفته اش و غرور بینهایتش. از اینکه قربانی روح حساس و شرمگینش بود و با آنکه در سنین نوجوانی افق هایی تازه در شعر کشف کرد و شناساند که حیرت همگان را بر انگیخت («رویا» به او «آرتور رمبو» ایران میگفت)، چقدر فروتن و بیادعا بود. زمانی بادیه نشین میخواست برای حبیب شعری بسراید و او به قصد منصرف کردنش، میخواهد تا قالب شعر کلاسیک باشد و نه نو! اما بعد در نهایت تعجب میبیند که او قصیده بلندبالا و بسیار زیبایی به نام «در ستایش دوست» سرود که سنگ تمامی است در قصیده از حضور متفاوت تصاویر و مضامین نو در قالب کلاسیک. اما بیش از هر چیز کلام آخر نزدیک ترین دوست بادیه نشین بر دلم نشست و در حقیقت مرا آتش زد:
«شاید الان بادیه نشین میان ما نشسته باشد...»در میان مراسمی که برای او برگزار شد و در میان مخاطبان سالیان آینده، آیندهای که خود در آن نیست. هر بار که به جمله فکر میکنم تصور میکنم بادیه نشین را آن طور که در یادهای کودکیام مانده با چشمان غمگین آبی که به قول رویا، «دریچههای دریا» بودند و موهای مواج بور که باز به قول رویا، «طلای آشفته» بودند، که نگاهمان میکند و میگوید:«من فرسنگها از این جهنم دور میشوم. رفتم که بمیرم برای شعر. زندگی کردم برای شعر، هم مردم...» (از نامه ۲۳ آبان ۱۳۳۸ به رویا)