سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

به گزارش سایت سلحشوران شهر نراق ؛ اینجانب اسدالله محمدی پس از پایان امتحانات سال چهارم دبیرستان و دریافت دیپلم در شهرستان کاشان ، اوایل تیر ماه سال 1361 برای اعزام به جبهه به بسیج شهر نراق مراجعه و فرم های مربوطه را دریافت کردم .

یکی از فرم ها نیاز به رضایت و امضای والدین داشت که ابتدا از پدرم  حاج علی اکبر خواستم تا فرم را انگشت بزند، ایشان در جواب گفت : حالا که وقت برداشت محصولات کشاورزی است شما قصد جبهه رفتن داری و مخالفت کردند .
اینجا بود که مادرم  حاجیه خانم ماهرخ حسنی(مرحوم)فرم را انگشت زد و روز بعد از زادگاهم روستای مهدی آباد دلیجان   به بسیج نراق رفتم و فرم را تحویل دادم . فرمانده گفت چند روز طول می کشد تا گروه اعزامی تکمیل شود و باید چند روزی صبر کنی .

فلذا  به مهدی آباد برگشتم و برای اینکه پدرم نیز خوشحال شود در فاصله دو هفته ، بیشتر از گذشته با کمک برادرانم مشغول جمع آوری محصولات جو و گندم و خردکردن آن شدیم . پس از اعلام بسیج نراق تاریخ 26 تیر 1361 پس از کسب رضایت پدر و مادر با چند نفر از نیروهای بسیج نراق راهی شهرستان محلات شدیم و از آنجا با تعدادی از بسیجیان جان بر کف محلاتی با یک دستگاه مینی بوس به فرماندهی پاسدار مظاهر  لطفی ( شهید اهل نراق)  عازم تهران شدیم .

شب را در پادگان امام حسن(ع) در اتوبان بسیج به استراحت پرداختیم و آن موقع عملیات رمضان در پاسگاه زید عراق شروع شده بود .  روز 27 تیر1361 گردان ما را با قطار به منطقه جنوب اعزام کردند وقتی به اهواز رسیدیم هوا گرم بود و ما را به مقر تیپ 17 علی ابن ابیطالب(ع) قم واقع در جاده اهواز - خرمشهر منتقل کردند . کنار پایگاه سوله ای بود که اسرای عراقی را موقتا نگهداری می کردند تا مقدمات انتقالشان به عقبه مهیا شود . روز بعد فرمانده تیپ پاسدار مهدی زین الدین(شهید)  برایمان از اهداف و استراتژی دفاع مقدس سخنرانی کرد .

علاوه بر آموزش هایی که در دوره دبیرستان از طرف بسیج کاشان دیده بودم آموزش هایی هم برای آمادگی رزمی در پایگاه تیپ برقرار بود . یک هفته بعد از استقرار فرمانده قرارگاه حجت الاسلام حاج مصطفی ردا نی پور(1337 – شهادت 15 مرداد 1362) از وضعیت جنگ برایمان صحبت کرد .
روز 6 مرداد 1361 به گردان ما که اعضایش بیشتر از شهرهای نراق، محلات، قم، گرمسار، سمنان و قزوین بودند خبر دادند امشب به عنوان گردان پشتیبان در عملیات رمضان شرکت دارید . یکی از بهترین روزهای زندگیم بود . لحظات خداحافظی در شب عملیات با رزمندگانی که حدود دوهفته با هم آشنا شده بودیم ولی مثل اینکه سال هاست با هم دوست صمیمی هستیم . معلوم نبود چند ساعت بعد برای هر کدام چه اتفاقی خواهد افتاد ، خلاصه لحظات خداحافظی و حلالیت طلبیدن گذشت و تمام گردان با چند دستگاه کمپرسی عازم منطقه عملیات رمضان شدیم .
مرحله پنجم عملیات حدود ساعت 23 گردانی که جلوتر از ما بود عملیات را شروع کرد اولین بار بود که صدای توپخانه خودمان که شلیک می کرد و صدای انواع گلوله های عراقی که اطرافمان می خورد به گوشم می خورد . بعد از دستور فرماندهی گردان و حرکت به سمت خط اول یکی از دوستان که در ستون جلو ما حرکت می کرد مجروح شد که توسط دو نفر به عقب منتقل گردید . هرچه جلو می رفتیم صدای انواع گلوله ها بیشتر می شد، حدود ساعت 5 صبح که هوا در حال روشن شدن بود جایگزین گردان عمل کننده شدیم .
چون آن شب بیشتر نیروهای ارتش متجاوز عراق صحنه نبرد را ترک کرده بودند صبح روز 7 مرداد 1361 با پاتک شدید مواجه شدیم . منطقه را گرد و غبار غلیظی فرا گرفته بود، صدای تانک های عراقی ها به گوش می رسید ولی دید حدود 200 متر بیشتر نبود و درگیری ادامه داشت .

با اینکه شب و روز قبل استراحت نکرده بودیم با تمام توان در برابر پاتک دشمن ایستادگی کردیم . ساعت 9 صبح روز پنج شنبه 7 مرداد 1361 برابر 7 شوال 1402 یکی از دوستان بسیجی و صمیمی گروه ما به نام عباس رمضانی نراقی در فاصله 10 متری بنده آر. پی . جی هفت را آماده کرد و پس از شلیک به سوی دشمن یک یکباره مورد هدف قرار گرفت و از سَر خاکریز به طرف پایین افتاد . سریع با دوستان دیگر از جمله آقای رضا حسینی محلاتی(رضا حسینجان) دور عباس جمع شدیم و دیدیم تیر مستقیم به گردن ایشان اصابت کرده است . دوستان محلاتی مقداری جلو خونریزی را گرفتند ولی این عزیز گرانقدر نراقی چند دقیقه بعد به شهادت رسید .
اولین بار بود که لحظه شهادت یکی از بهترین دوستان را مشاهده می کردم ، مقداری ناراحت شدم و بعد همرزمان محلاتی پیکر مطهر رمضانی را به عقب منتقل کردند .
درگیری همچنان ادامه داشت و تعدادی از دوستان در آن روز مجروح شدند ، پاتک عراقی ها بعد از ظهر کمی فروکش کرد . از خستگی روز و شب گذشته و گرد و خاک چشمانمان سنگین شده بود فلذا شب به صورت نوبتی نگهبانی دادیم و استراحت کردیم .
صبح روز جمعه 8 مرداد 1361 از فرماندهی خبر دادند به دلیل اینکه در محورهای دیگر عملیات موفق نبوده از سه جهت در محاصره قرار گرفته ایم و احتمال اسارت زیاد است لذا به ناچار چند کیلومترعقب نشینی کردیم و در منطقه دیگری مستقر شدیم .
عملیات رمضان تمام شد و چند روز بعد به مرخصی آمدیم تا دوستان خودشان را برای نبرد دیگر مهیا نمایند که بنده توفیق شرکت در عملیات محرم نصیبم گردید .

راوی : رزمنده و جانباز 70 % شیمیایی حاج اسدالله محمدی فرزند علی اکبر اهل روستای مهدی آباد دلیجان استان مرکزی


۹۶/۰۵/۱۶
سلحشوران شهر نراق

نظرات  (۱)

سلام جناب آقای اسدالله محمدی خدا نگهدارت باشد شما ذخیره آن اتفاق بزرگ هستید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

هدایت به بالای

folder98 facebook