سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

سال 1367 دو سال بعد از شهادت پدر عزیزم غیاث عابدی بود. مادر عزیزتر از جانم خانم باقری تاکید داشت در فصل تابستان به دنبال کار بروم . مدتی با برادر بزرگم مرتضی دنبال کار می‌گشتیم. با توجه به اینکه سن و سال کمی داشتیم هر جا کار بنایی بود سر می زدیم ، کسی به صحبت من توجهی نمی کرد و خسته و ناامید به خانه برمی گشتیم.

مرحوم حاجیه اقدس سلیمانی

ولی فردا ، دوباره روز از نو روزی از نو. تا اینکه برادر عزیزم در کنار عمو قنبرعلی عابدی مشغول کار بنایی شد و دو خانواده که دامدار بودند متوجه شدند که من دنبال کار هستم ، به مادرم مراجعه کرده و از ایشان خواستند تا من تابستان را به آنها کمک کنم. یکی از خانواده ها، خانواده بسیجی شهید عباس رمضانی بود که ترجیح دادم نزد ایشان مشغول شده و تابستان خود را سپری کنم و درآمدی داشته و کمک هزینه ای برای تحصیلم کسب کنم.

شهید عباس رمضانی

قرار بر این شد فصل تابستان را به عنوان شاگرد آقای غلامعلی رمضانی، در چراندن گوسفندان کمک کنم و در اِزای آن یک راس گوسفند به من بدهند و همچنین خرجی من در تابستان بر عهده ایشان باشد. مرحوم حاج حسن رمضانی به همراه دو پسرش غلامحسین و غلامعلی که ازدواج کرده بودند در یک خانه زندگی می کردند، من نیز جزئی از خانواده شدم و چند سالی را در فصل تابستان در کنار این خانواده بزرگوار زندگی می کردم.


    

مرحوم حاج حسن رمضانی             مرحومه حاجیه اقدس سلیمانی

هرچه از محبت این خانواده بگویم کم گفتم. حاج حسن و همسر مکرمه ایشان و خانواده حاج غلامحسین و آقا غلامعلی آنقدر به من لطف داشتند که گاهی احساس می کردم بیشتر از فرزندانشان به من محبت می‌کنند . از لحظات به یاد ماندنی آن روزها این که هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم، ولی به توصیه مادر عزیزم نماز می خواندم، باعث شده بود در خانواده شهید رمضانی جایگاه خاصی پیدا کنم .

مرحوم حاجیه اقدس سلیمانی مادر شهید والامقام عباس رمضانی با مشاهده کردن نماز خواندنم از من تعریف می کرد و هرجا صحبت می شد از حقیر یاد می کرد، و هر گاه نماز می خواندم مرا تشویق می کرد و گاهی،در حالی که قطرات اشک از چشمانش سرازیر می شد دعایم می کرد، از خاطرات زیبای شهید برایم سخن می گفت.
هرگز دعاهای مادرانه ایشان فراموشم نمی شود هرجا، حتی کنار همسایه ها که می نشست از من تعریف می کرد و می گفت پسر شهید غیاث اهل نماز است و این باعث شده بود حتی اگر در اوج خستگی باشم نمازم را سر وقت بخوانم و به تبع آن مرحوم حاج حسن رمضانی نیز از من تعریف می‌کرد.

شاید تعریف کردن الان جایگاه خاصی نداشته باشد ، لکن امروز که به عنوان یک تحصیل کرده تعلیم و تربیت می نگرم،فکر می کنم اصول اساسی تعلیم و تربیت را به کار می بردند، و با توجه به اینکه در آن زمان هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم و در سن نوجوانی بودم تعریف و تمجید را دوست داشتم و این باعث شده بود در انجام وظایف خود چه تکالیف دینی مثل نماز و چه تکالیفی از جمله امانت داری ، مسئولیت پذیری و دهها کار دیگر که در خانه ایشان به من محول شده بود نهایت تلاش و کوشش خود را داشته باشم.

با اینکه سن کمی داشتم حاج حسن و همسر محترمه ایشان اقدس خانم در نهایت ادب و احترام با من سخن می گفتند و مرا نصیحت می کردند . این باعث شده بود وابستگی عاطفی خاصی به این خانواده ارزشمند پیدا کنم .
اگر چه در آن سن نقاط ضعف در کار خود داشتم ولی با توجه به اینکه مرحوم حاج حسن رمضانی و همسر ایشان دائم به نقاط قوت من توجه می‌کردند، سعی می‌کردم با انجام کارهای خوب و درست رضایت حداکثری آنها را جلب کنم و به این واسطه رفتار و کردار پسندیده در وجودم نهادینه شود .

خلاصه سالها گذشت من وارد دانشگاه شدم ، ازدواج کردم و صاحب فرزند شدم .هرگاه از تهران به نراق می آمدم سعی می‌کردم به هر بهانه ای شده به منزل آقای رمضانی سر بزنم. به محض اینکه متوجه می شدم بچه های بسیج برای ملاقات خانواده معزز شهدا آماده شدند به جمع آنها می پیوستم تا به این بهانه خانواده آقای رمضانی را ملاقات کنم .
حاج خانم سلیمانی آنقدر مهربان ، صادق و دلسوز بود و به من لطف داشت هرگاه فرزندانمان را می دید نزد ایشان از من تعریف می کرد و به آنها می گفت، قدر پدرتان را بدانید ،سالها با هم زندگی کردیم و برای ما زحمت کشیده و آنقدر می گفت و من شرمنده می شدم.

یکشنبه 26 مرداد 1399 با شنیدن خبر فقدان و خاکسپاری حاجیه خانم اقدس سلیمانی مادر بزرگوار شهید عباس رمضانی در شهر نراق دلم گرفت و غم جانکاهی وجودم را گرفت .

به گذران کوتاهی از زندگی اَم در کنار این خانواده عزیز افتخار می کنم. آرزو دارم در جوار فرزند آسمانی اش برای من نیز دعا کند و مهمان سفره پر از خیر و برکت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها باشد . 

راوی : مجتبی عابدی فرزند شهید غیاث اهل شهر نراق 26 مرداد 1399

۹۹/۰۵/۲۶
سلحشوران شهر نراق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

هدایت به بالای

folder98 facebook