تک درخت تنها
من یک تک درختی بی کس و تنها و گریانم
من آن آواره ای در انزوا و دور یارانم
نسیم باد و باران , چهرهام را شاد و خندان کرد
ولی افسوس و درد , افسردهای در این بیابانم
تمام رهگذاران با تنی خسته و فرسوده
به من رو آورند , من میزبان این کوهستانم
بگویم راز خود با سنگ و خار این بیابان ها
ندارم چاره ای جز این , من درمانده نادانم
چو بعضی آمدن , شاخ مرا بشکستن و رفتند
بسوزاندن تنم , من بی کس و زار و پریشانم
اگر رحم و مروّت در دل آن عابران بودی
بجای قلع تر کردی لبان خشک و سوزانم
بود پاداش و مهمانداری و مهر و محبت این؟
نمک راچون خورند , بشکستن آن , کار رندانم
صدای آن پرنده آشیان گم کرده را دانم
به من رو آورد , داند که من هم از غریبانم
نشیند در کنار من , پرنده راز خود گوید
یقین داند که من هم محرم اسرار یارانم
بگوید(جعفری) شرح غم آن تک درختی را
که گوید هر زمان , چشم انتظار قطره بارانم