متولد
1331 در شهر نراق هستم . چند سال بعد برای کار به شهر قم نقل مکان نمودم . سال
1355 از قم مجددا به نراق بازگشتم و با شاگردانم
شغل منبت کاری را ادامه دادم .
ترددات
من باعث شد تا روزی حجت الاسلام محمد فروغی فرزند حسین و علی محمد حیدری فرزند
حسین که از زمره انقلابیون بودند نزدم آمدند و گفتند آمادگی داری
برای نهضت امام خمینی فعالیت داشته باشی ؟

میرزاعلی کمره ای
و
ادامه دادند نیاز هست نوار کاست سخنرانی و اعلامیه های ایشان را در سطح منطقه و
نراق توزیع کنی . خداوند جرات به من داده بود و با عشق به امام خمینی موافقت کردم . یکی از
اقوامم که معلم بود مخالفت ورزید و گفت دستگیر می شوی و حسابت با ساواک است و برایت درد سر درست می
شود .

فعالیت
را آغاز کردم . خانواده ام تحت فشار بودند . همه رفتن شاه از ایران و سرنگونی اش
را غیر ممکن می دانستند . لذا توصیه می کردند به تنهایی و یا با تعدادی می خواهی
چکار کنی؟ چاره ای نبود بایستی تحمل می کردند .

اعلامیه
ها را در نراق و مشهد اردهال و ... به تنهایی توزیع می کردم . دی ماه 1355 یک هسته
سه نفره شامل خودم ، سید حسن باشی(حسینی
نژاد) فرزند سید میرزاآقا و کاظم رمضانی فرزند حبیب الله تشکیل دادم و لیکن در
زمان فعالیت لو رفتیم و نتوانسیم ادامه فعالیت بدهیم . مجبور شدم تنها کار کنم .
علاوه بر ژاندارم ها ؛ رئیس پاسگاه ژاندارمری نراق آقای اسماعیل میهن دوست خودش
نیز گشت زنی می کرد .

میرزاعلی
کمره ای سید حسن حسینی نژاد کاظم رمضانی
باور
کردنی نیست قبل انقلاب شهر نراق با جمعیت زیر 2500 نفر پاسگاهی با شرایط نسبتا
مطلوب ؛ دارای یک دستگاه
ماشین ریو ، یک دستگاه جیپ ، سه استوار و بیشتر از هشت سرباز داشته باشد .
استوارهایی هم که اشتغال داشتند از انسان های وفادار با شاه و میهن بودند . حال
تصور کنید در این اوضاع و احوال فعالیت مذهبی چقدر با دشواری شکل می گرفت .

رئیس
پاسگاه اغلب پس از گشت زنی شهری در منازل بعضی افراد برای گذران وقت مهمان می شد .
چند نوبت پشت ماشین ریو همزمان با گشت زنی که انجام می داد من اعلامیه های امام
خمینی(ره) را توزیع کردم . زمستان 1355
شرایط خیلی سختی بود .

یکبار
زمانی که وارد یکی از منازل شد هفت هشت اعلامیه را داخل همان منزل انداختم . زمانی
که بیرون آمد و صحنه را دید از فرط ناراحتی دوباره به گشت زنی کوچه و خیابان ادامه
داد .

میرزاعلی کمره ای در
سالهای دفاع مقدس
فعالیت
ها گسترده شد و افراد دیگری هم به فعالیت های انقلابی می پرداختند . غروب یکی از
روزهای زمستان سال 1356 با دسیسه یکی از همشهریان توسط استوار... دستگیر و روانه
پاسگاه ژاندارمری در محله نراق نو شدم . داخل حیاط و در هوای سرد به وسیله دستبند من را به تیر
پرچم شاهنشاهی بستند .

شب
را با همه مشکلاتش به صبح کردم . برای صرف صبحانه به داخل اتاق منتقل شدم . شیر و صبحانه
آوردند و میل کردم . بعد دستم را به تخت های اتاق سربازان بستند . ساعاتی بعد
استوار م با تعدادی قاب عکس شکسته و عکس پاره شده محمد رضا شاه وارد پاسگاه شد و
آمد مقابل من و گفت این ها چیست ؟ چرا شورش می کنید ؟ گفتم
من که نبودم ولی خواست مردم است .

مردم
مسلمان نراق به مراکز دولتی از جمله درمانگاه شنتیایی و بانک های صادرات و ملی و
حزب رستاخیز رفته بودند و بدون خشونت از مسئولین آن خواسته بودند قاب های عکس
شاهنشاه را مقابل پای آنها به زمین کوبیده و شکسته شود . شعار هم اینگونه بود :
"این عکس باید برداشته شه"
به
واسطه تهیج حجت الاسلام علی محمد حیدری فرزند حسین مردم توی میدان شهر اجتماع کرده
بودند تا برای آزادی من وارد پاسگاه شوند . حجت الاسلام عبدالحسن محمودی فرزند
هلیباز اهل روستای زیدون از توابع بهبهان استان خوزستان امام جماعت نراق بود و
ایشان نیز جلوی صفوف مردم حرکت می کرد .

آقای مرتضی کیانی
فرزند علی اکبر (1309 – 1376) به عنوان ریش
سفید و مورد احترام آمد به رئیس پاسگاه گفت میرزاعلی کمره ای را رها کنید تا مردم
هم آرام شوند . و الا برای شما هم خوبیت ندارد .

مرتضی
کیانی
با
این پا درمیانی و تهدید پاسگاه من آزاد شدم . بعد کوتاهی نکردم و با چند نفر از
جمله حجت الاسلام محمد فروغی ، حجت الاسلام علی محمد حیدری ،استاد علی محمد
طهماسبی فرزند قاسم و دو نفر شخصی دیگر به منزل امام جماعت نراق حجت الاسلام
عبدالحسن محمودی رفتیم .

شیخ
محمد فروغی
شیخ علی محمد حیدری علی محمد طهماسبی
منزل
روحانی شهر کنار حمام مرحوم استاد مرتضی صفری بود که هر دو اکنون تخریب شده اند . هدف از این جلسه این بود که
آقای محمودی بالای منبر و در سخنرانی هایش تلاش بیشتری برای نهضت امام خمینی(ره)
داشته باشد و برای پیشرفت انقلاب کوشش مضاعفی انجام دهد .

حجت
الاسلام محمودی
هر
جا که شرایط بود ما فعالیت می کردیم . سال 1356 یکبار هم با حجت الاسلام علی محمد
حیدری با ماشین پیکان قرمز رنگش به روستای قلاور نیمور از توابع شهرستان محلات
رفتیم و من به توزیع اعلامیه پرداختم و ایشان در سخنرانی اش مطلبی گفته بود که
باعث نگرانی گردید . فلذا با سرعت به نراق بازگشتیم . حتی در شهرستان های خمین - دلیجان و گلپایگان هم اقدام
به توزیع اعلامیه ها می کردم .

در
سال 1356 از طریق علی محمد طهماسبی با یکی از انقلابیون نراق به نام حسین نباتی
فرزند مندعلی آشنا شدم . روزی حجت الاسلام محمد فروغی در شهر قم بسته ای به آقای
علی محمد طهماسبی تحویل می دهد تا در شهر نراق تحویل من نماید . آقای طهماسبی به
دلایلی از این کار سر باز زده بود . تا اینکه حسین نباتی به مغازه منبت کاری من که
به منزل آقا مشهور بود(فاضلین نراق) وارد شد و سوال و جواب هایی کرد .

وقتی
خیالش راحت شد گفت بیا منزل ما در میدان تا امانتی که از قم برایت فرستاده شده
تحویلت دهم . جعبه ای را از وی گرفتم و از آن به بعد نباتی نیز در هسته ما فعالیت
های تبلیغاتی بر علیه رژیم ستم شاهی پهلوی را آغاز کرد . حسین آن مقطع در دبیرستان
حاج عباس معصومی تحصیل می کرد و شجاعت زیادی داشت .

تظاهرات
مردم شهر نراق همزمان با سایر نقاط میهن عزیز ادامه داشت . اولین شعار" درود بر خمینی " بین مردم نراق را من دادم . و آن عصر
پنج شنبه بود که مردم برای فاتحه خوانی اهل قبور به سمت قبرستان پایین( وادی
السلام) می رفتیم . بین راه من با صدای بلند گفتم " درود بر خمینی" یکی
دو نفر بیشتر جواب ندادند . دوباره تکرار کردم "درود بر خمینی" که این
بار جمعیت بیشتری پاسخ دادند و بعضی ها بهت زده فقط نگاه می کردند .

برای
سومین بار که شعار دادم اکثر جمعیت همراه
شدند . بلافاصله فرد خاصی به پاسگاه ژاندارمری گزارش داد ولی چون شعار فراگیر در
مناطق دیگر شده بود و انقلاب هر روز به پیروزی نزدیکتر می شد اقدامی نکردند .

از
جمله روحانی های انقلابی و با شجاعت نراق حجت الاسلام شیخ علی رمضانی فرزند تقی
بود . آبان 1357 که مامور پاسگاه برای اولین بار در زمان انقلاب تیر هوایی شلیک
کرد رفت مقابل پاسگاه ژاندارمری نراق و به آقای میهن دوست با اشاره به سینه اش گفته بود تصمیم دارید چه کسی را
بکشید ؟ من انقلابی هستم . جرات دارید شلیک کنید . واقعا عوامل پاسگاه ترسیده
بودند .

سال
1356 سه عدد سه راهی انفجاری برای نیاز احتمالی از قم برای من به نراق آورده بود و
تا قبل پیروزی انقلاب داشتم . 13 آذر1357 وارد
مسجد جامع نراق شدم که سرباز وظیفه محمد علی قجری فرزند یوسف را دیدم . گفتم محمد مرخصی آمدی یا فرار کرده ای؟ او گفت به
دستور امام خمینی(ره) از پادگان اصفهان فرار کرده ام و صدایش را در نیاور .

شهید محمد قجری
روحش
شاد کمتر از سه ماه به جنگ تحمیلی مانده بود که تاریخ 8/2/1359 در مصاف با چته های
گروهک ملحد و کمونیستی کومله در شهر سنندج مرکز استان کردستان به شهادت رسید .

علی(میرزاعلی) کمره
ای فرزند فتحعلی اهل شهر نراق25/3/1391