بهمن 1362 و در مقطع عملیات خیبر تعدادی از بسیجیان شهر نراق به جبهه اعزام شدیم . از تهران به اندیمشک با قطار عزیمت کردیم . در مسیر راه نراقی ها دور هم جمع شدیم و تخمه و آجیل ها را خوردیم و تصمیم گرفتیم بخوابیم . به جای شش نفر هشت نفر از جمله حسین کرباسی – غلامحسین ایزدی فرزند رمضان – اکبر قجری – محمد قجری فرزند علی – علی اکبر اسماعیلی در کوپه خوابیدیم.
علی اکبر اسماعیلی رفت بالای کوپه و روی نرده های
فلزی دراز کشید . دم دمای صبح
به یکباره احساس کردیم قطار به کوه خورده و یا انفجار صورت گرفته و یا بمباران هوایی شدیم و شبیه به این شد که زیر آوار
گرفتار شدیم .
سراسیمه برخاستیم ؛ چراغ کوپه را روشن کردیم و دیدیم علی
اکبر
اسماعیلی در
هنگام
خواب از بالا به
پائین سقوط نموده و دقیقا تمام رزمنده ها را دم پر نموده بود . خودش نیز بدتر از همه ما ترسیده بود .
از سر و صدا
رزمنده های
دیگر نراق در
کوپه
مجاور نیز برای
کمک آمدند و وقتی دیدند اتفاق مهمی رخ نداده و از ماجرا مطلع شدند حالا نخند کی بخند . پادگان دوکوهه که
رسیدیم
هنوز صدای خنده
های دوستان به گوش می رسید.
محمد قجری فرزند
علی اهل شهر نراق 27/09/1390