سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

۳۱ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

هوالمالک بالاستحقاق
و اما بعد غرض از تحریر این کلمات شرعیه الدلالات آن است که حاضر گردید در حالتی که جمیع اقاریر شرعیه بر او مسموع و مجور بود عفت و عصمت پناه السماه به زینب بیگم بنت مرحوم آقاطاهر نراقی صلح صحیح شرعی نمود به سیادت پناه آقا سیدعلی اکبر خلف مرحوم آقا سید هاشم نراقی تمامی مخلفات و تمامی مفصله ذیل را هر یک با حدود که واقع است در خانه آقا میرزا محمد ولد مرحوم آقا علی اصغر که واقع است در محله وسطی قصبه مزبوره همگی و تمامی چهاردانگ و نیم از جمله ششدانگ از یکدرب اطاق واقع در لب باغچه خانه که محدود است بحدود حدّی به ایوان مشترکی و حدّی بباغچه خانه و حدّی باطاق میان و حدّی بشارع خانه حاجی گل محمد مع مایتعلق بها بقدرالحصه.
تمامی چهاردانگ و نیم از جمله ششدانگ از یکدرب اطاق میان واقع در خانه مزبور محدود بحدود حدّی به اطاق کوچک وحدّی به ایوان مشترک و حدّی بشارع خانه ورثه اشرف و حاجی گل محمد و حدّی باطاق لب باغچه مع مایتعلق بها بقدرالحصه.

تمامی چهار دانگ ‌و نیم از جمله ششدانگ یکدرب اطاق کوچک واقع در خانه مزبور که تحت بالاخانه آقامیرزا محمد مرقوم محدود بحدود حدّی باطاق میان مرقوم و حدّی بشارع خانه رمضان و حدّی به ایوان درب اطاق و حدّی به اطاق آقامیرزا محمد بانضمام چهاردانگ و نیم از پس اطاق و چهار دانگ و نیم از ایوان درب اطاق مرقوم مع مایتعلق بها.
تمامی یکدانگ و نیم از جمله چهاردانگ از ششدانگ از یکدرب حوضخانه واقع در خانه مرقوم که محدود است بحدود حدّی به دکان ورثه آقاعبدالرحیم و حدّی به دکان آقا میرزا محمد و بشارع و حدّی به حصار که نیمدانگ از دو دانگ مال آقا مهدی حاجی عبدالغفور(مهدی فرزند عبدالغفور) است مع ما یتعلق بها بقدرالحصه.
و تمامی یکدانگ و نیم از جمله دو دانگ از ششدانگ از حصار و بیت الخلاء(مستراح) واقع در خانه مرقوم که نیمدانگ از دو دانگ مال آقا مهدی حاجی عبدالغفور است و تتمه او مال آقا میرزا محمد و آقا محمود است مع مایتعلق بها بقدرالحصه.
و تمامی یکدانگ و نیم از جمله دو دانگ از ششدانگ از کل باغچه خانه که مشترک است فیمابین آقا میرزا محمد و زینب بیگم که محدود است بحدود حدّی به خانه ورثه اشرف حدّی به حمام حاجی لطفعلی حدّی به خانه مرقوم و حدّی بشارع خانه ورثه حاجی گل محمد مع مایتعلق بها بقدرالحصه.
بانضمام یکدانگ و نیم از جمله ششدانگ از مشاعات و متفرعات و ایوان بزرگ و ایوان تحت باغچه خانه و ممر و مدخل باستثنای ممر و مدخل بالاخانه ومطبخ و زیره که زینب بیگم به آقا میرزامحمد مرقوم فروخته و کلما یتعلق بها هریک بقدرالحصه .
 به مال المصالحه مقدار صد دِرهم به وزن شاه گندم بومی دوره نراق و مبلغ شش تومان رایج خزانه ناصرالدین شاه روپیه از قرار دانه بیست و شش نخود وزن ده عدد در یکتومان صیغه مصالحه صحیحه شرعیه ملیه اسلامیه با جمیع شرایط و ارکان صحت از قبض و اقباض و تسلیم و تسلم و تخلیه و تصرف بعمل آمد بعد ذالک مصالحه مرقوم ملک طلق آقا سید اکبر مرقوم است و مصالح مرقوم را حقی و بهره ای و نصیبی باقی نمانده و مال المصالحه نقد فی المجلس واصل و عاید مصالح عنها گردید.

 پس الیوم هرگاه دیگری از بابت مصالحه مرقوم ادعائی به آقا سید علی اکبر بنماید ادعای او باطل والایسمع خواهد بود مقرراً آنکه یکدانگ و نیم از سه درب اطاق مرقوم مال آقا مهدی خلف مرحوم حاجی عبدالغفور است و نیم دانگ از دو دانگ از جمله ششدانگ از حوضخانه مرقوم و حصار و بیت الخلاء مرقوم و باغچه خانه مرقوم مال آقا مهدی مزبور است و صیغه مصالحه صحیحه شرعیه فی نهج الشرع جاری شد.
و کان ذالک تحریراً فی پنجم شهر ذیقعده الحرام مطابق سنه 1290 من الهجر النبویه صل الله علیه وآله و سلم سنه 1290
5 ذیقعده 1290(برابر 4 دی 1252)
اعترف بما رقم
مُهر عبدالوهاب ابن میرزا بابا
ابن مرحوم حاجی لطفعلی نراقی
 مُهر محمد رضا ابو رضی
من الشاهد ابن اقل خلیفه عبدالرحیم ابن مرحمت شان حاجی زین العابدین تاجر نراقی تحریرا فی ۱۹‌شهر ذی القعده ۱۲۹۰

بازخوانی پشت سند :
حاضر شد در حالتیکه جمیع اقاریر شرعیه از وی مُجور(منهدم شده و با زمین برابر شده) و مسموع(برآورده شده) و مُعثر(موثر) بود سعادت پناه آقا سید نصرالله ولد صدق آقا سید اکبر نراقی و کافه مصالح عنه را که در ظهر به تفصیل مسطور است بدون استثناء چیزی از آن بعنوان مبایعه انتقال صحیح شرعی نمود به عالیحضرت آقاجانی خلف مرحوم آقا عبدالکریم صباغ نراقی بمبلغ دوازده تومان رایج سلطان روپیه ناصرالدین شاهی عددی فی یکهزار دینار رواج موزون به بیست و چهار نخود و کل ثمن تمام و کمال واصل و عاید بایع مرقوم گردید و به وصول آن اقرار و اعتراف شرعی آورد و مبیعات را از ید تصرف خود اخراج نمود بتصرف مشتری داد و صیغه علی نهج الشرع جاری شد .
و تحریر ذالک فی دوم شهر رجب المرجب سنه 1301
2 رجب 1301(برابر 9 اردیبهشت 1263)
و بعدالحمد والصلاه صلح صحیح شرعی نمود عالیحضرت آقا سید اکبر مصالح له مرقوم ظهر به فرزند صلبی خود سید نصرالله کافه مصالح عنه را بدون استثناء چیزی از آن به مال المصالحه مقدار صد دِرم گندم و خود نیز ولایت به جهت او قبول مصالحه نمود و العین مال المصالحه ولایت نمود و قبض نمود مصالحه صحیحه شرعیه مشتمله به صیغه عربیه والفارسیه جتمعه شرایط و ارکان .
و کان ذالک‌ فی عشرین من ربیع المولود من شهور سنه 1291
20 ربیع الاول 1291(برابر 17 اردیبهشت 1253)
مُهر الراجی علی اکبر
مُهر محمدرضا
مُهر سید اکبر
مُهر محمد ابن جواد

سایت سلحشوران شهر نراق از جناب استاد حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود از بابت بازخوانی قباله یک قرن و نیم پیش سپاس گزار می باشد .

۱ نظر ۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۱:۵۰
سلحشوران شهر نراق

یکشنبه تاریخ 7 تیر 1360 مصادف با 25 شعبان 1401 بود که متوجه فاجعه بزرگ شهادت بزرگان و عزیزان در  محل حزب جمهوری اسلامی  در سرچشمه تهران شدم .

شنبه 6 تیر 1360 که آقای خامنه ای ترور شد انتهای شب در منزل علی اصغر آقا زمانی نراقی بودم و قرار بود روز بعد همدیگر را دوباره ببینیم و در خصوص کارهایی که ایشان پی گیر آن  بود راهنمایی بگیریم و هیچگاه دست تقدیر اجازه نداد و در یک اقدام تروریستی جان به جان آفرین تسلیم کردند .

بهر حال یاد ‌و‌ خاطره آخرین سفر گروهی با این عزیزان عبرت آموز بود . سال 1356  در زادگاه آقای آقا زمانی در شهر نراق از توابع شهرستان دلیجان و از آنجا به شهر رضا اصفهان عزیمت کردیم و یک هفته این سفر گروهی طول کشید و لحظه به لحظه آن فراموش نشدنی می‌باشد .


مردانی مومن و متدین و با صفا و با وفا که همه عشقشان اعتلا ایران و حاکمیت دین خدا در چهره های مصمم آنان متبلور بود .
چهار دسته گل محمدی  : جواد مالکی قمی برادر بزرگتر و حبیب مالکی قمی برادر کوچکتر و حسن اجاره دار و علی اصغر آقا زمانی نراقی  هیچ گاه از یاد و خاطره دوستانش فراموش نمی‌شود و زنده و جاوید باد یاد و خاطره آن چهره‌های ماندگار و فداکار .

و عجب حکمتی بود که با ندانم کاری و ساده اندیشی و بالا نبودن ضریب امنیتی و حفاظتی و بی تَجربگی  امت اسلامی این عزیزان را  از دست داد و هر سال در  7 تیر  روزی غم انگیز ترین روز زندگیّم می‌باشد .
حسن اجاره دار و علی اصغر آقا زمانی نراقی و مالکی‌ها هر کدامشان یک وزنه اجتماعی  بودند و دستم به قلم نمی رود که بخواهم در رثای آن بزرگان مطالبی را نگارش کنم و عجیب است دیشب خوابم نمی‌برد که چه غفلت بزرگی رخ داد و ایران اسلامی از وجود آن بزرگان محروم ماند ، در راس آنان شهید مظلوم  آیت الله دکتر محمد حسین بهشتی .

grave shahid

روحشان شاد باد و یا و خاطره آنان جاوید و امید است آمال و افکار و اندیشه های  آنان به فراموشی سپرده نشود .

راوی : آقای علی کریمی اهل بیاَرجمند شهرستان شاهرود استان سمنان 7 تیر 1399

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۹ ، ۱۸:۴۵
سلحشوران شهر نراق

موجر آقای سید علی گلبن ثانی مدیر دبستان دولتی شماره ۸ نراق و نماینده از طرف اداره فرهنگ و اوقاف شهرستان قم و محلات

مستاجر آقای غلامعلی شاطری نراقی دارنده شناسنامه شماره ... فرستاده از دفتر آمار ثبت محلات ساکن نراق فرزند جواد نراقی

مورد اجاره سه دانگ طاحونه حاج شریفی(آسیاب آبی حاج شریفی) شهره موقوفه حاج میرزا ابوتراب که وقف به روضه خوانی و متصرفی اداره اوقاف شهرستان قم است با آلات حجریه سنگ زیر و روی آن واقع در دشت لاستان نراق
مدت اجاره از آغاز دیماه هذا سنه ۱۳۱۶ الی انقضاء مدت سه سال تمام خورشیدی به مال الاجاره مقدار و موازی بیست و هفت مَن و نیم به وزن شاه آرد گندم مرغوب کدخداپسند که به قسط السنین سالی مقدار و موازی بیست و هفت مَن و نیم به وزن شاه آرد گندم‌ می شود همه ساله به نماینده اوقاف محل تادیه نموده و قبض رسید دریافت نماید .
شروط برف روبی پشت بام طاحونه(آسیاب آبی) بعهده مستاجر است و نیز هزینه تا حدود پنج تومان با مستاجر و بقیه در صورت بیش از پنج‌ تومان بعهده اوقاف است و مستاجر حق انتقال مورد اجاره را بدون اجازه کتبی نماینده اوقاف به دیگری ندارد این اجاره نامه در دو برگ نوشته شد که یک برگ نزد مستاجر و برگ دیگر به اداره اوقاف شهرستان قم فرستاده شده است . بتاریخ اول دیماه هذا سنه ۱۳۱۸ خورشیدی
توضیح آنکه مال الاجاره سه ساله مقدار و موازی هشتاد و دو مَن و نیم بوزن شاه آرد می شود که سالی بیست و هفت مَن و نیم بوزن شاه خواهد بود تا واضح بوده باشد صحیح است

اثر انگشت غلامعلی شاطری مورد گواهی است ، مدیر دبستان نمره ۸ نراق سید علی گلبن ثانی   ۱۳۱۸/۱۰/۶

از استاد گرانقدر آقای حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود از بابت بازخوانی سند  اجاره موقوفه حاج میرزا ابوترابی نراقی سپاس گزار می باشیم.

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۹ ، ۱۳:۰۱
سلحشوران شهر نراق

حسن اجاره دار فرزند حسین متولد سال 1328 در قم

جواد مالکی قمی فرزند حسن متولد سال 1331 در تهران

علی اصغر آقا زمانی فرزند علی محمد متولد سال 1331 در شهر نراق از توابع دلیجان استان مرکزی

عامل نفوذی سازمان مجاهدین خلق(منافقین) از طریق چهره نفوذی خود محمد رضا کلاهی صمدی فرزند حسن متولد 1338 دارنده شماره شناسنامه 1251 ، دانشجوی سال اول رشته برق دانشگاه علم و صنعت تلاش می کند که هر چه توان دارند حضور افراد و مسئولین کشور را در جلسه آنشب مهیا نماید .
فرشاد مؤمنی از اعضای حزب جمهوری اسلامی و مسئول کمیته دانش‌آموزی حزب نیز در خاطراتش اظهار نمود که کلاهی عامل انفجار در حین جلسه ده دقیقه با من صحبت کرد تا متقاعد شوم وارد سالن جلسه شوم چون به علت سر درد بیرون از محل اصلی بودم .
القصه ، آقایان اجاره دار ، مالکی قمی و آقا زمانی نراقی بیرون سالن مشغول صحبت و مُترصد انجام اقدامی بودند که محمد رضا کلاهی نزد آنان آمده و اصرار می ورزد چون دکتر بهشتی و اعضا تصمیم دارند مطالب مهمی در خصوص کشور مطرح کنند حتما زودتر وارد ادامه جلسه شوید .
جواد مالکی قمی می گوید با این آیه خانم کودک من که نمیشه وارد سالن شد صبر کن تا او را تحویل مادرش (خانم فروغ نیلی احمد آبادی که آن مقطع آنجا با اعضای حزب همکاری داشته ) بدهم که محمدرضا آیه مالکی را از  بغل جواد گرفته و گفت شما داخل سالن شوید تا خودم آیه خانم را به مادرش می رسانم .

این سه دوست به توصیه دوست نفوذی و منافق توجه کرده و وارد قتلگاه می شوند تا هر سه از شهادت فیض ببرند .

محمد رضا کلاهی دقایقی بعد از درب اصلی به میدان سرچشمه تهران خارج شده و به نگهبانان اظهار می کند که می روم برای پایان مجلس دکتر بهشتی و حاضرین بستنی می خرم و زود بر می گردم که کمتر از پنج دقیقه بعد انفجار هولناکی رخ می دهد .
محمدرضا کلاهی صمدی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سازمان مجاهدین خلق (منافقین) درآمد، اما اندکی بعد به دستور مسئولان مافوق خود به عنوان پاسدار به کمیته ولی‌عصر تهران در خیابان پاستور پیوست . بعد به داخل حزب جمهوری اسلامی نفوذ کرد و اندکی بعد به عنوان مسئول حفاظت سالن برگزیده شد تا اینکه سرانجام در ۷ تیرماه ۱۳۶۰ اقدام به بمب‌گذاری در مقر این حزب کرد و به خارج فرار نمود .

در این حادثه، آیت‌الله سید محمد حسینی بهشتی، رئیس وقت دیوان عالی کشور، و بیش از ۷۰ نفر از مقامات و چهره‌های برجسته سیاسی از جمله چهار وزیر، چند معاون وزیر، ۲۷ نماینده مجلس و جمعی از اعضای حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسیدند و 34 نفر مجرم شدند .

محمدرضا کلاهی صمدی تاریخ ۲۴ آذر ۱۳۹۴ (۱۵ دسامبر ۲۰۱۵) در ۵۶ سالگی در شهر آلمیره هلند در خیابان و از فاصله نزدیک هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد . رسانه‌های هلندی اعلام کردند فردی به نام «علی معتمد» که در این کشور به قتل رسیده است،همان «محمدرضا کلاهی صمدی» است که در ۲۸ ژوئن ۱۹۸۱ (۷ تیرماه ۱۳۶۰) در نشست حزب "جمهوری اسلامی" در تهران بمب‌گذاری کرده بود.

شادی روح شهدای حزب جمهوری اسلامی از جمله شهید منطقه دلیجان مهندس علی اصغر آقا زمانی نراقی صلوات

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۹ ، ۲۳:۴۵
سلحشوران شهر نراق

....آقا سید اکبرنراقی و زوجه او مسماه به معصومه خانم بنت آقا سید باقر من القصه به آقا سید نصرالله ولدالصدق آقا سید باقر همگی و تمامی یکدانگ از جمله ششدانگ از یکدرب خانه مشهور به خانه آقا سید اکبر واقعه در لب رودخانه
حدّی به خانه ورثه آقا صادق صابونی و
حدّی به خانه حاجی صادق و
حدّی بباغچه بهرام و
حدّی به شارع
بانضمام توابع و لواحق از بیوتات و ممر و مدخل و مشاع و دو باغچه بقدرالحصه به ثمن پانزده تومان رایج سلطان اشرفی ...... فی عددی یکتومان و هیجده نخود الا دو برنج مبایعه صحیحه شرعیه مشتمله بر صیغه عربیه و فارسیه و وجه مرقوم تمام و کمال از دست مشتری به دست بایعان رسید و به وصول آن اقرار و اعتراف آوردند . و مشتری نیز در خانه مرقوم تصرف مالکانه و مستحقانه نمود کتصرف الملاک فی املاکهم و ذوی الحقوق فی احقاقهم و الیوم یکدرب خانه مرقوم حق طلق مشتری مزبور است و احدی را در آن حقی و بهره و نصیبی باقی نیست و این چند کلمه بر سبیل قباله نامچه قلمی گردید که عندالحاجه حجت شرعی بوده باشد .
و کان ذالک فی بیست و پنجم شهر رجب المرجب سنه ۱۲۷۸
25 رجب 1278(برابر 6 بهمن 1240)
مبیع مسطور متن کائناً ماکان بعنوان مبایعه لازمه صحیحه شرعیه بالمناصفه انتقال شرعی یافت به عالیحضرت استاد آقاجانی خلف صدق استاد عبدالکریم و عالیحضرت خیرالحاج حاجی محمد جعفر خلف مرحوم آقا منصور بیک نراقی صباغ نراقی به مبلغ موصوف در متن و مبلغ نیز واصل و عاید گردید .
تحریرا فی ۲۵ شهر شعبان سنه ۱۲۷۸
25 شعبان 1278(برابر 6 اسفند 1240)
قد اعترف بالانتقال کما رقم
مُهر عبده برات ابن میرزا محمد
مُهر عبده الراجی محمد حسین
مُهر عبده عبدالباقی ابن علینقی

سایت سلحشوران شهر نراق ، از استاد گرانقدر آقای حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود از بابت بازخوانی سند فروش خانه در بیش از یک قرن و نیم سپاس گزار می باشیم .

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۹ ، ۱۲:۰۶
سلحشوران شهر نراق


ما را در سر سودای عاشقی است

                                                  و دفاع همچنان باقیست

                                                                                    و تا انتها ایستاده ایم.....

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۱:۵۳
سلحشوران شهر نراق

مبلغ هفتاد تومان وجه نقد رایج ایران بابت وجه مال المصالحه مجری المیاه(محل عبور آب) دو نفر و نیم‌ آب قنات علائی(قنات علاءالدین دلیجان) در روزقه(نوبت آبیاری) دوم بتوسط عالیجاه آقای آقا عبدالکریم فراش تلگرافخانه خلف مرحمت شان آقا حبیب الله نراقی واصل و عاید اینجانب عباسعلی ابن مرحوم حاج علی اکبر دلیجانی گردید .
بتاریخ سیّم‌ شهر رجب المرجب 1347
3 رجب 1347(برابر 25 آذر 1307)
مهر عباسعلی(فرزند علی اکبر دلیجانی)
اعترف بمارقم فیه لدی
محمد حسین احمدی نراقی(فرزند حاج میرزا کوچک)
تصدیق دارد
فروغی پور نراقی
ابن حاج غلامحسین(ملا غلامحسین فروغی فرزند ملا محمد تقی نراقی سند نویس)
مُهر التقی
اعترف بما رقم فیه حره
علی فروغی پور نراقی
اعترف بما رقم فیه
الحاج محمد علی غفاری(فرزند عبدالرزاق ابن عبدالغفار ابن عبدالرزاق ابن حاج محمدعلی نراقی)
اعترف بما رقم فیه
مُهر محمد موسوی
اعترف بما رقم‌فیه لدی
مُهر غلامحسین
اعترف بما رقم فیه لدی
مُهر ضیاءالدین موسوی(احتمالا اهل دلیجان)
اعترف بما رقم فیه لدی....
مُهر علی ابن مهدی الرضوی(احتمالا اهل دلیجان)
قد اعترف بما رقم فیه
مُهر جلال ابن حسین رضوی(احتمالا اهل دلیجان)
وقعاً بما رقم فیه حره
مُهر محمد علی

سایت سلحشوران شهر نراق از جناب استاد حاج سید مجتبی غفاری به جهت بازخوانی مصالحه نوبت آب در قنات علایی(علاالدین) دلیجان سپاس گزار می باشد .

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۱:۳۱
سلحشوران شهر نراق

طبق آنچه که شنیده ایم ساعت 20:00 تاریخ 27 دی 1365 پدرم غیاث عابدی طی عملیات کربلای 5 در جبهه شلمچه خرمشهر همراه با قافله شهدای دفاع مقدس با اصابت خمپاره سَر از بدن مطهرش جدا شد و به خیل شهیدان پیوست .
یک شهید متعلق به یک خانواده و یک طائفه نیست ،بلکه متعلق به امت اسلام هست و بدون شک ویژگی هایی را دارا بوده که خداوند متعال وی را به چنین فیضی رساند .

آنچه ذکر می شود شرح حال یک فرزند شهید اولاً به فرزندانم برسد و ثانیاً در ادامه به سختی ها و مشقت های آن بپردازم تا ذره ای از دین خود را ادا کرده باشم و هم از فرزندانم بخواهم ادامه دهنده این راه سرخ باشند.

تا سایه اش هنوز بود:

دیماه 1365 ده سال داشتم . چند روزی بود که از اعزامش به جبهه می گذشت، تلفنی برای تماس نبود به جز تلفن همسایه دیوار به دیوارمان جناب آقای حاج سید جعفر میرسلطانی که گمان می کنم دو یا سه بار تماس گرفته و با مادر صحبت کرده بود. فقط هر از چندی نامه ای می رسید و دور هم می نشستیم و قرائت می کردیم و برای سلامتی وجود پر مِهرش دعا می کردیم.

شب پر اضطراب:
مدتی گذشت، مطلع شدیم تعدادی از همرزمانش که با هم از دلیجان و نراق اعزام شده بودند از جمله عمو قنبرعلی عابدی از جبهه برگشته است.
شب حدود ساعت 19:00 بود همه چشم در چشم نگران و مضطرب مادر، راهی منزل عمو در کوچه شربتی ها شدیم . پس از سلام و حال و احوال ، مادر بی مقدمه زبان به سخن گشود و با گلویی همه بغض، گفت : عمو تو را خدا راستش را بگو از همسرم غیاثعلی چه خبر؟
عمو ارباب که احساس می کردم تمام وجودش پر از غم و اندوه و گلویش را بغض می فشرد و اشک در چشمانش موج می زد، ولی تاب سخن گفتن نداشت، گفت : داداشم غیاث مجروح شده و اصفهان هست ان شاالله خوب می شود و بر می گردد. فردا میریم و ملاقاتش می کنیم. کمی دلمان آرام شد و قلبمان تسکین یافت ولی موج اشک های مادر حکایت دیگری داشت و ما از آن بی خبر...
شب را به با دل های نگران به صبح کردیم.

روز سخت فراموش نشدنی:
صبح زود که هنوز هوا روشن نشده بود زنگ خانه به صدا درآمد، در را باز کردیم ، دایی قنبر باقری بود، با چهره ای نگران و متفاوت با همیشه، بعد از سلام و احوال پرسی بدون هیچ توضیحی همراه با مادرم شروع کردند به جابجایی لوازم خانه و اتاق ها را مرتب می کردند، هنوز ذهن من و دو خواهر و سه برادرم پر بود از علامت سؤال هایی که زبان پرسیدن نداشتیم.
همزمان مانده بودیم که برای رفتن به اصفهان و ملاقات بابا آماده شویم که عمو ارباب وعده داده بود، یا مهیای رفتن به مدرسه، در همین حین دوباره زنگ خانه به صدا در آمد، همزمان با صدای زنگ ، صدای گریه و جیغ خاص کودکانه ای هم به گوش می رسید که بر نگرانیم می افزود .

به سرعت به سمت درب دویدم، در راباز کردم . حسین عمو ابراهیم بود. ولی چه حسینی! او حدود سه الی چهار سال ازمن کوچکتر بود، و روزها و شب ها و خاطرات به یاد ماندنی و شیرینی را در مزرعه طالبه نراق با هم داشتیم. چهره و چشمانش از فرط گریه سرخ شده بود ، توان بیان نداشت، هراسان فقط پرسیدم حسین جون چی شده؟ چرا گریه می کنی؟ حرف بزن ببینم چی شده؟ حالا بقیه هم مرتب می پرسند کیه؟ چی میگه؟ گفتم حسینه؛ حسین عمو ابراهیم. داره گریه می کنه ولی نمیتونه حرف بزنه. بالاخره با همان شدت گریه و بغض در گلو و بریده بریده سخن گفت. حرفی که ... کلی زمان برد تا به زبان آورد و گفت : بابام میگه بابات شهید شده.

زمین و زمان بر سرمان هوار شد. نفهمیدم خودم را چطور از جلو درب به اتاق رساندم و با ترکیدن بغضم گفتم حسین میگه بابا شهید شده.
اگر چه بیان آن لحظات سخت و غیر قابل توصیف است، و با بیان آن دقیقا همان لحظات تداعی می شود و قلبم آتش می گیرید ولیکن تا آنجا که برایم مقدور هست و ذهنم یاری می کند می گویم. داداش مرتضی که از همه بزرگتر بود و از امروز بزرگ خانه شده بود، داداش مهدی را که از همه کوچکتر و یکساله بود بغل کرده و بلند بلند گریه می کرد و می گفت مهدی جان! بابا شهید شد، دیگه بابا نمیاد و ...
هر از چندی خواهران کوچکتر را یکی حدود سه ساله و یکی حدود پنج ساله بود ،در آغوش می گرفت و همه با هم گریه می کردیم و مات و مبهوت بودیم.تازه دلیل بغض شب گذشته عمو ارباب، نگرانی مادر و حضور دایی قنبر را در صبح زود می فهمیدیم،ولی باور یتیمی سخت بود.

روزی که در مدرسه سخت گذشت:

آن روز من مدرسه رفتم.کلاس چهارم ابتدایی بودم. از نگاه بچه های کلاس متوجه شدم تمام همکلاسی ها از قبل خبر داشتند و چیزی به من نمی گفتند. همان لحظه حسن ( یکی از همکلاسی ها) وارد کلاس شد و بلند داد زد و گفت : بچه ها دیگه به عابدی فحش ندهید ، باباش شهید شده.

ناگهان یتیم شدن،فرزند شهید شدن،تنها شدن را لمس کردم و بغض در گلو مانده ام ترکید. نای داد زدن نداشتم. بچه ها آقای محمدرضا خسروی مدیر مدرسه را خبر کردند. ایشان آمد تشری به حسن زد و منو به بیرون کلاس هدایت کرد و دلداری می داد .ولی به چهره اش که نگاه می کردم احساس می کردم بغض فرو خورده اش اجازه سخن گفتن به او نمی داد .
 
تشییع جنازه:
تا اونجا که یادم هست،مدیر مدرسه آقای خسروی به احترام شهدا و تشییع جنازه شهیدان غیاثعلی عابدی و قاسم جعفری کلاس های مدرسه را تعطیل کرد.طبق معمول تشییع جنازه پیکر مطهر شهدا ،مراسم از روبروی وادی السلام شروع می شد.چشمان اشکبارم به راه خیره بود .انتظار به سر آمد، آمبولانس حامل پیکر مطهر شهدا رسید.
تابوت دو شهید را از خودرو بیرون آوردند. مراسم با ذکر صلوات و نوای "این گل پرپر از کجا آمده از سفر کرببلا آمده شروع شد" لحظات سخت و طاقت فرسا و باور نکردنی بود.

نفسم در سینه حبس بود و هر از چندی آه دردناکی می کشیدم.گریه امانم نمی داد. از شدت آه و ناله و گریه و فریاد مردم شهید پرور نراق، صدایم به جایی نمی رسید.به دنبال تابوت می دویدم .لنگه کفشم از پایم در آمده بود و فقط بین جمعیت می دویدم. کسی را یارای سخن گفتن با من نبود . نفسم گرفته بود .تا جلوی پایگاه بسیج دویدم . پیکر شهدا را طبق معمول داخل پایگاه بردند تا خانواده ها برای آخرین بار با فرزندان رشیدشان وداع کنند. پایگاه بسیج یک سنگر نیم دایره شکل داشت و یک درب بزرگ. با مشت به درب می کوبیدم تا من را هم را بدهند و وارد پایگاه شوم .کسی توجهی نمی کرد . تا آنجا که یادم هست ،گمان کنم آقای قاسم حیدری که بسیجی بود ، رسید و گفت آقا این پسر غیاثعلی هست ،اجازه بدهید داخل شود. در را برایم باز کردند.
با سرعت جمعیت را شکافته و خودم را بالای تابوت رساندم.پایین پای بابا را فقط از داخل پلاستیک و آنچه که او را در آن پیچیده بودند ،بیرون گذاشته بودند . جوراب خاک آلوده و لبه های پاچه شلوار خاکی که با کِش به اصطلاح گت شده بود.بوی عطر و گلاب می داد‌. آرزو کردم کاش من هم با او رفته بودم و این لحظات را نمی دیدم.

https://bayanbox.ir/view/1411962575539181017/image3558.jpg

پیکر مطهر و بی سر شهید غیاث عابدی

بعدها در یک نمایشگاه دفاع مقدس تصویر پیکر بی سر پدر عزیزم را دیدم و دلیل اینکه چرا فقط پای ایشان را به ما نشان دادند برایم روشن شد. تشییع پیکر های مطهر به سمت گلزار ادامه یافت.در گلزار شهدا مردم مشغول دفن شهدا بودند. من را خدمت امام جمعه نراق آقای هبت الله نوروزی بردند. مرا در آغوش کشید ، دلداری داد. تنها کسی بود که در آن روز چند کلمه با من سخن گفت.دیگران یا تصور می کردند بچه هستم و مهم نیست و یا مثل آقای خسروی یارای سخن گفتن با من را نداشتند.
تشییع جنازه تمام شد. هر کس به سمت خانه خود .من ماندم و خواهران و برادران پدر از دست داده ای که در خانه بودیم و دیگر سایه ای جز سایه پُر مِهر مادر را حس نمی کردیم .

راوی : مجتبی عابدی فرزند شهید غیاث اهل شهر نراق

۲ نظر ۰۳ تیر ۹۹ ، ۲۲:۲۵
سلحشوران شهر نراق

نراق تاریخ  1 شهر شعبان المعظم 1337(11 اردیبهشت 1298)
خدمت جنابان مستطابان عمدة التجاران آقا میرزا علی محمد(میرزاعلی محمد غفاری فرزند میرزا محمد تقی خان) و آقا میرزا عبدالحسین(عبدالحسین مهدوی فرزند فضل الله معاون التجار) تاجران نراقی شرف شود
 فدایتان شوم
مطالب را از دلیجان توسط محمد ملازم نوشتم و ابدا" از طرف شما جوابی نرسید. علت را نمی‌دانم و امیدوارم که تا به حال اخوی عبدالحسین هم از وِشتگان(روستایی از دهستان جاسبِ دلیجان) آمده و وجه را از مشهدی عزیزاله مصلحی دریافت نموده است و ملالی نخواهد داشت .
 و امروز را که دوشنبه 29 (29 رجب 1337)می باشد به سلامتی وارد عراق(عراق عَجم ناحیه‌ای در مرکز ایران) شدیم و بحمدلله ملالی نداریم و در خصوص رفتن به همدان گاری(وسیله ای که با اسب و قاطر کشیده می شد) یوم پنجشنبه حرکت می‌کند و آقای آمیرزا روح‌الله پسر قائم مقام را ملاقات نمودیم.

قرار شد یوم چهارشنبه را به واسطه ی عید(جشن نیمه شعبان) در عراق بمانیم و یوم پنجشنبه را حرکت کنیم. در هر صورت التماس دعا از جمیع شما داریم و کاغذی را که توسط محمد خودم نوشته بودم شرح می دهم.  در خصوص آقا میرزا نصرالله پسر مرحوم حاجی محمد جعفر نوشتم امیدوارم که اخوی همراهی نموده بلکه به هر نحوی شده توسط آقای مجید السلطان یا اینکه خودش دو سه روزی به قم برود وجه را دریافت نماید .
 یا توسط آقا میرزا علی اکبر حاجی حبیب‌الله(میرزا علی اکبر فرزند حاج حبیب الله) در هر صورت هر طوری صلاح می دانید رفتار کنید که زیادتر از این وجه در عهده تعویق نیفتد و هم چنین در خصوص باغ حاجی محمد تقی که آقا حسین آقا محمد جواد(حسین فرزند محمد جواد) بیع نموده عمل او را هم قطع نمایید و فوری عین مِلک را به میرزا علی اکبر خان بفروشید . ماندن او هم فایده و ثمری ندارد مختارید.
و مستدعی است سفارش به محمد بنمایید که بزودی درهای بالاخانه را تمام کنید و نصب کنید و تا خودم بیایم او را سفید کنید و اگر محمد وجهی هم بخواهد به او بدهید قبول است . از وضع عراق بخواهید الحمدلله امن و امان است و کسبش هم بد نیست . واقعا جای کسب کردن است .

و در خصوص طلبی که از آقا میرزا علی محمد مشهدی رضا( میرزا علی محمد فرزند رضا) داریم تا به حال که مذاکره نشده یعنی ملاقات هم نشده بود، امروز عصر را به منزل آمده بودند به عنوان سر سلامتی ولی فردا را مطالبه نموده دریافت خواهیم کرد .
و خواهشمندم که به محمد بگویید که به فوریت و به هر نحوی شده چند نفر را ببیند روزها بروند صحرا به قدر ده خرواری کنگر(گیاهی در نراق) به چینند و بیاورند به جهت مال ها و گاوها منبعد لازم خواهد شد ، ولی اگر اقدام کردید و آوردند در جای صحیحی بریزند تا موقع خودش . آقا عمو جان مبادا مبادا این مطلب را فراموش کنید که خیلی لازم می باشد .
امروز را رحمت(باران) خیلی خوبی آمد دیگر نمی‌دانم در نراق هم آمده یا خیر؟
البته بنویسید و از قراری که در دلیجان شهرت می‌دادند گویا رجب علی( رجب لُر - رجبعلی بهرامسری آسترکی ) مجدد با عده ای به سمت دلیجان و محلات آمده، ما قبول نمی‌کردیم و جای قبول کردن نبود ولی امروز را در عراق(عراق عجم و منطقه ای از ایران) شخصی ابراز نمود و صحت هم دارد رجبعلی با عده ای مجدد به سمت نراق خواهد آمد، در هر صورت خدا کند دروغ باشد ولی به محمد ملازم هم دستورالعمل داده ام و حالیه هم به شما می نویسم .
 البته به ورود این نوشته بدون ساعتی تأمل فرش ها را به انضمام بسته در جای محکمی که به خود محمد گفته ام بگذارید و جلوی او را طَله(بستن – تیغه کردن) بگیرید احتیاط ضرر ندارد . امیدوارم که ان شاءاله باز هم دروغ باشد ولی احتیاط ضرر ندارد مبادا مبادا فراموش شود. و همچنین ملبوسات صَبیه ی حاجی حبیب‌الله را هم بسته پیش فرش ها بگذارید و یا آنکه در محل دیگر . در هر صورت فراموش نشود .
 از قراری که در عراق شهرت می‌دهند گویا در بروجرد هم جنگ سختی شده با بختیاری ولی فتح با دولت ایران است و دو نفر از سرکرده ها را هم کشته اند بدانید.

 از مظنّه جات عراق بخواهید مظنّه(گمان) امروز از این قرار است فردا را خدا عالم است :
گندم خروار 20 تومان
جو خروار 13 تومان
کَرباس دلیجانی
کَرباس نراقی
روغن ...
 مخاط روسی
اشرفی 2 تومانی
 اشرفی یک تومانی
خدمت جمیع دوستان و حضرات عرض سلام برسانید . جناب آقا خاله آقا محمد کاظم را مخصوصا عرض سلام مخصوص برسانید و احوال پرسی نمایید.
 آقا عمو سلیمان و میرزا قوام(میرزا قوام فروزنده برادر میرزا احمد خان نراقی) را سلام برسانید . حضرات تجار کاروانسرا را عرض سلام برسانید. آقامیرزا علی اکبر خان و جناب حاج حبیب‌الله را سلام برسانید و عرض کنید میرزا عبدالصمد خان به مرزیان(مرزیان روستایی از بخش جاپلق ازنا لرستان) رفته و منزل عیال محمد باقر خودمان را هم تا به حال پیدا نکرده ام.
بدانید از بابت امورات حجره نیز سفارش نمی کنم یعنی لازم به سفارش نیست. خدمت جمیع رفقا و جوانان نراق سلام برسانید. جواب را به همدان توسط جناب آقا محمد رفیع بنویسید خواهد رسید .خدمت والده و والده عبدالله و صبیه ی حاجی حبیب‌الله سلام برسانید. زیاده مطلبی ندارم .
 الاقل عباس ابن معاون التجار نراقی(میرزا عباس نراقی(مهدوی) فرزند فضل اله معاون التجار)
نراق تاریخ  1 شهر شعبان المعظم 1337(11 اردیبهشت 1298)

بازخوانی پشت نامه :
مجدد عرض می‌شود که علی اکبر خان و آقا علی آقا میرزا نصراله(آقا علی یوسفی فرزند میرزا نصراله ابن آقاعلی)
و آقا شکراله آقا محمد(شکراله فرزند محمد) را سلام مخصوص برسانید . آقا حبیب اله آقا زاده ی جناب آقا محمدعلی(حبیب اله فروغی فرزند محمد علی) را سلام برسانید و احوال پرسی نمایید وعرض کنید آباجی(خواهر) سکینه(نسبتی با فروغی ها ندارد) مخصوصا سلام می‌رساند و می‌گوید کاغذ شما رسید جواب را بعد می نویسم .
نوشته بودی که هر نراقی به عراق بیاید از حرکات من تعریف نکن. به چشم ، اطاعت دارم و خیلی بی اندازه مفارقت شما به رفقا و دوستان اثر کرده بخصوص به آنهایی که خودت و من می‌دانم سر بسته می باشد ، بدانید . آقای آقا میرزا محمدعلی آقا محمد که مشهور است به میرزا قَشمشَم سلام برسانید و احوالپرسی کنید.  آقا حبیب الله و اسماعیل رجب را  با عیالش سلام برسانید. محمد ملازم را دعا برسانید و بگویید به جان من همه روزه عطاءاله(احتمالا عطاءاله نراقی فرزند فضل اله معاون التجار) را به مدرسه ببرد فراموش نکند.

از استاد گرانقدر آقای حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود از بابت بازخوانی این سند  سپاس گزار می باشیم .

از جناب آقای حمیدرضا  سلطانی شایان فرزند اکبر اهل شهر نراق از بابت بازنویسی ، تایپ و تنظیم متن سند مربوط به 104 سال پیش قدردانی می گردد .

۰ نظر ۰۳ تیر ۹۹ ، ۱۹:۰۶
سلحشوران شهر نراق

نزدیک به 300 سال قبل و مشخصا تاریخ 1 ربیع الاول 1158 برابر 14 فروردین 1124 یکی از شخصیت های نیکو آداب و مومن به نام حاج الله داد نراقی فرزند حاج محمد شریف نراقی یک رشته قنات مهم و معتبر در نراق را برای عموم وقف رسمی نمود .

زمان وقف رشته قنات حاج الله داد قصبه ی نراق از توابع دارالمومنین قم بوده و به محسن آباد مشهور بود . 
به دلیل اینکه حمام بزرگ نراق آب مداومی نداشت و برای اموراتی همچون غسل و طهارت از آب روستا اداره می شد بعضی از شرکاء مانع تراشی داشتند بر این اساس باعث بطلان غسل مومنان می شد .
بر این اساس خیّر نیکومنش حاج الله داد قنات را حفر نمود و از ده شبانه روز حق واقف مقرر شد از ابتدای قصبه نراق که سرچشمه قنات محسوب می شود و از خانه حاج الله داد آب جاری و از ابتدای قنات الی انتهای خانه های اهالی نراق خانه به خانه و جداول و حوض و حمام بزرگ از وضو و مسجد سود ببرند .

و همچنین فاضلاب آن و آنچه باقی می ماند اجاره داده شود و وجه اجاره آن را جهت تنقیه (لایروبی کردن) و چاه روبی قنات استفاده نمایند .
همچنین در وقفنامه ذکر شد در صورتیکه وجه اجاره از چاه روبی بیشتر شد به روحانی امام جماعت مسجد جامع نراق و مُکبّر و موذّن به عنوان نفقه پرداخت شود . تولیّت و مسئولیت قنات بزرگ حاج الله داد نراقی به صورت مُفَوّض نوشته شد . پس از حیات واقف به بزرگ ترین اولاد ذکور تا بطن در بطن و در صورت انقراض اولاد ، به اولاد ذکور اُناث(دختر) نسل در نسل و بعد از انقراض اولاد ذکور دختر ، به افراد خویشان که ارشد و اصلح و بعد از ایشان بر اولاد صالحین و بعد از آن به اَقربا و مومنی صالح و متدین از اهالی نراق تعلق گیرد . 

واقف شرط نمود که حاصل و مدخل قنات مزبور را حق ندارد داخل مال خود نماید و دنیا و عقبی خود را خراب نکند .
شادی روح پاک مرحوم حاج الله داد نراقی خیّربلند نظر و همسر و فرزندانش صلوات نثار می کنیم .

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۹ ، ۲۱:۵۹
سلحشوران شهر نراق

فدایت شوم ، قربانت گردم
عرض می شود که مدت زمانی است که از سلامتی وجود مبارک اطلاعی ندارم، ان شاءاله ملالی در وجود خود شما و اولاده شما نخواهد بود به حقّ محمد(ص) .
بعدها عرض می دارم‌ که نورچشمی محمد تقی مرحوم‌ اخوی گفت جناب شما شکایت کرده بودید از حقیر ، برادرجان خداوند شاهد است که چهار ماه راه ها همه مسدود شد به نوعی که از این خانه به آن خانه کسی عبور نکرد و الّا بنده  همهِ اوقات در خیال حساب شما بودم تا اسماعیل عبدالرحیم دم سیاهی روانه بود .
مبلغ هشت تومان ریال چرخی(مُکاری با اسب دارای دو چرخ) دادم که به ورود نراق خدمت شما بدهد و قبض بیاورد ، پول دادم روغن و گندم و غیره خرید بار مالش(بارگیری روی الاغ یا اسب) کرد آنجا می فروشه و پول شما را می دهد و قبل ها هم‌ نیم مَن کشک(محصولی از شیر) خدمت شما فرستادم .

ان شاءالله خدمت کردند و تتمه باقی حساب ان شاءالله تا محرم بیایم حساب می کنم ، آقا این حساب بنده جزمردم است باید مال مردم را داد .  جزئی که از حساب باقی هست می دهم نورچشم عزیز آقا محمد و محمدرضا ؛ الهی سلامت باشید .
با خاور محمد تقی عمو(خاور دختر عمو محمد تقی) بعضی حرف ها زد که در عروسی نصرالله(احتمالا نصراله فرزند عبدالرحمان نراقی اجداد رحمانی) ماها را نه جواد عمو ، نه من و نه خدیجه هیچکدام را خبر نکردند و وعده نخواسته(دعوت نکرده بود) بودند .
عموجان پدرت که شکسته و پیر هم شده من که شکسته شدم ، اما نه مثل پدر که در نراق که باشم نمی گذارم حرفی پیدا شود . در میان قوم ها حالا تو ریش سفید بچه ها ماها هستی ، عمو گوش به حرف زنانه نده هرچه صلاح باشد بکن و طایفه داری بکن .
و مطلب دیگر در خصوص صبیه آقا علی آقا حسن(دختر علی ابن حسن) بعضی حرف ها زد تقی عمو ، عموجان اگر تو دیدی من اسباب طلاق او شدم جهت آنکه کبری خانم‌ بعضی حرکات کرده بود که تو هم مثل دختر خاله ات هستی.
محترم گفته بود من بَدَم آمده خواستم بداند که دختر خاله اش پدر دارد . عموجان دشوار است مانند این طایفه راه رفتن ؛ تا من بیایم نراق چه شود در خصوص بقیه حساب شما .

عموجان اگر بخواهی باز حواله جناب آقا حبیب الله بکنم و الّا به جهت خودت بفرستم ، ‌این دفعه البته متوجه بچه ها و خانه باش ، عمو دست از طایفه برندارید ، بتول را ماچ کنید .

بازخوانی پشت سند :
صورت ارسالی برای جناب اخوی
پول چرخی بضمانت عبدالرحیم دم سیاهی که قبض نیاورده هشت تومان است .
بتاریخ ذیقعده سنه 1307
1 ذی القعده 1307(برابر 29 خرداد 1269)
مُهر عبدالکریم آقاجان

نحوه نوشتن اسامی نراقی ها در سند ۸۵ سال پیش - سند شماره 226 :: سلـحــشـوران  شـهـر نــراق

از استاد گرانقدر آقای حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود بابت بازخوانی نامه قریب یک قرن و نیم پیش سپاس گزار می باشیم

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۹ ، ۱۹:۰۳
سلحشوران شهر نراق

هدایت به بالای

folder98 facebook