سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

و بعد  حضور یافت در محضر شرع مطاع عزت شعار آقا غلامحسین قجری دارای شناسنامه شماره ... صادره از نراق خلف مرحوم آقا باقر نراقی و به مبایعه صحیحه شرعیه قطعیه اسلامیه بیع نمود و بفروخت به عالیشان آقا نظرعلی دارای شناسنامه شماره ... خلف مرحوم آقا حسنعلی ... همگی و تمامی نصف از یکدرب حصار واقعه در مزرعه حسین آباد بانضمام نصف از یکدرب کول مخروبه واقعه در حصار مزبوره که نصف همان حصار و کول مالکی مشتری و غلامعلی اخوی بایع است و حدود حصار مزبور از یکطرف به حصار ورثه آقا محمد جواد رئیس(میرزا محمد خان تیموری ملقب به محمد جواد رئیس کارمند اولیه پُست نراق) است و سه طرف دیگر به ماهور و صحرا است با ممر و مدخل و غیره به مال المبایعه یازده تومان وجه نقد که عبارت از یکصدو ده ریال معمولی رواج است و مال المبایعه مرقوم تاماً کاملاً از طرف مشتری مرقوم واصل و عاید بایع مذبور گردید . یارات سیما خیارالغبن ولو کان فاحشا بل افحش ولو به ضعف الثمن و سایر شروط در مبایعه مسطوره از قبض و اقباض و تسلیم و تسلم و تخلیه و تصرف و اخذ و استرداد مال المبایعه معمول و مرعی گردید و مبیع مسطور برملکیت مشتری قرار و استقرار یافت به نحوی که ادعای مالکانه مستحقانه نمود و عقد مبایعه صحیحه شرعیه با شرایط و ارکان خالی از نواقص و بطلان واقع و جاری شد و اسقاط کافه خیارات موجبه فسخ سیماً خیارالغبن ولو کان فاحشاً بل افحش ولو به ضعف الثمن مال المبایعه بوده باشد با اسقاط کافه خیارات محتمله و متصوره بر وجه لزوم شرعی مجری و مرعی گردید پس...علیهذا تمامی مبیع مسطور حق صرف مشتری مرقوم است و ضمن العقد لازم الزام شرعی شد بر بایع مرقوم که چنانچه‌الی پنجاه سال دیگر فسادی در مبیع مسطور ظاهر شود علاوه بر رد ثمن مال المبایعه که بر عهده بایع است که از غرامات و خسارات و بطلان برآید .
 تحریراً فی چهاردهم رجب 1356
14 رجب 1356(برابر 29 شهریور 1316)
امضاء غلامحسین قجری

از آقای حاج علی اکبر رضایی فرزند نظر از بابت ارائه تصویر متشکریم.

سایت سلحشوران شهر نراق ، از استاد گرانقدر آقای حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود از بابت بازخوانی فروش حصار و کول در مزرعه حسین آباد نراق سپاس گزار می باشد .

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۹ ، ۱۲:۴۳
سلحشوران شهر نراق

علی اصغر آقا زمانی سال 1331 در شهر نراق از توابع شهرستان دلیجان در استان مرکزی در یک خانواده مومن و کشاورز متولد شد . مهر سال 1337 وارد دبستان نراق جنب بازار شمس السلطنه گردید و تا کلاس سوم ابتدایی تحصیل نمود . سال 1341 در سن 10 سالگی به همراه خانواده به تهران نقل مکان نمود و ایشان مدارج تحصیلات را سپری کرد.

مرحوم علی محمد زمانی

پدرش علی محمد زمانی فرزند میرزا عبدالمُبین متولد 1302 تاریخ 26/1/1352 در تهران فوت نمود و به خاطر عُلقه ای که به زادگاهش داشت با سختی راه و مشکلات مختلف پیکرش به نراق انتقال یافت و جَنب بقعه شاه سلیمان خاکسپاری گردید .

مادر مومنه و نیکو صفت شهید حاجیه خانم ایران قاسمی فرزند میرزا منصور متولد 1310 و در تهران سکونت دارد و به زادگاهش نراق علاقه و تردد می کند .

شادی روح پاک شهید علی اصغر آقا زمانی نراقی و روح پدرش صلوات

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۴:۴۸
سلحشوران شهر نراق

هوالمالک بالاستحقاق
و اما بعد غرض از تحریر این کلمات شرعیه الدلالات آن است که حاضر گردید در حالتی که جمیع اقاریر شرعیه بر او مسموع و مجور بود عفت و عصمت پناه السماه به زینب بیگم بنت مرحوم آقاطاهر نراقی صلح صحیح شرعی نمود به سیادت پناه آقا سیدعلی اکبر خلف مرحوم آقا سید هاشم نراقی تمامی مخلفات و تمامی مفصله ذیل را هر یک با حدود که واقع است در خانه آقا میرزا محمد ولد مرحوم آقا علی اصغر که واقع است در محله وسطی قصبه مزبوره همگی و تمامی چهاردانگ و نیم از جمله ششدانگ از یکدرب اطاق واقع در لب باغچه خانه که محدود است بحدود حدّی به ایوان مشترکی و حدّی بباغچه خانه و حدّی باطاق میان و حدّی بشارع خانه حاجی گل محمد مع مایتعلق بها بقدرالحصه.
تمامی چهاردانگ و نیم از جمله ششدانگ از یکدرب اطاق میان واقع در خانه مزبور محدود بحدود حدّی به اطاق کوچک وحدّی به ایوان مشترک و حدّی بشارع خانه ورثه اشرف و حاجی گل محمد و حدّی باطاق لب باغچه مع مایتعلق بها بقدرالحصه.

تمامی چهار دانگ ‌و نیم از جمله ششدانگ یکدرب اطاق کوچک واقع در خانه مزبور که تحت بالاخانه آقامیرزا محمد مرقوم محدود بحدود حدّی باطاق میان مرقوم و حدّی بشارع خانه رمضان و حدّی به ایوان درب اطاق و حدّی به اطاق آقامیرزا محمد بانضمام چهاردانگ و نیم از پس اطاق و چهار دانگ و نیم از ایوان درب اطاق مرقوم مع مایتعلق بها.
تمامی یکدانگ و نیم از جمله چهاردانگ از ششدانگ از یکدرب حوضخانه واقع در خانه مرقوم که محدود است بحدود حدّی به دکان ورثه آقاعبدالرحیم و حدّی به دکان آقا میرزا محمد و بشارع و حدّی به حصار که نیمدانگ از دو دانگ مال آقا مهدی حاجی عبدالغفور(مهدی فرزند عبدالغفور) است مع ما یتعلق بها بقدرالحصه.
و تمامی یکدانگ و نیم از جمله دو دانگ از ششدانگ از حصار و بیت الخلاء(مستراح) واقع در خانه مرقوم که نیمدانگ از دو دانگ مال آقا مهدی حاجی عبدالغفور است و تتمه او مال آقا میرزا محمد و آقا محمود است مع مایتعلق بها بقدرالحصه.
و تمامی یکدانگ و نیم از جمله دو دانگ از ششدانگ از کل باغچه خانه که مشترک است فیمابین آقا میرزا محمد و زینب بیگم که محدود است بحدود حدّی به خانه ورثه اشرف حدّی به حمام حاجی لطفعلی حدّی به خانه مرقوم و حدّی بشارع خانه ورثه حاجی گل محمد مع مایتعلق بها بقدرالحصه.
بانضمام یکدانگ و نیم از جمله ششدانگ از مشاعات و متفرعات و ایوان بزرگ و ایوان تحت باغچه خانه و ممر و مدخل باستثنای ممر و مدخل بالاخانه ومطبخ و زیره که زینب بیگم به آقا میرزامحمد مرقوم فروخته و کلما یتعلق بها هریک بقدرالحصه .
 به مال المصالحه مقدار صد دِرهم به وزن شاه گندم بومی دوره نراق و مبلغ شش تومان رایج خزانه ناصرالدین شاه روپیه از قرار دانه بیست و شش نخود وزن ده عدد در یکتومان صیغه مصالحه صحیحه شرعیه ملیه اسلامیه با جمیع شرایط و ارکان صحت از قبض و اقباض و تسلیم و تسلم و تخلیه و تصرف بعمل آمد بعد ذالک مصالحه مرقوم ملک طلق آقا سید اکبر مرقوم است و مصالح مرقوم را حقی و بهره ای و نصیبی باقی نمانده و مال المصالحه نقد فی المجلس واصل و عاید مصالح عنها گردید.

 پس الیوم هرگاه دیگری از بابت مصالحه مرقوم ادعائی به آقا سید علی اکبر بنماید ادعای او باطل والایسمع خواهد بود مقرراً آنکه یکدانگ و نیم از سه درب اطاق مرقوم مال آقا مهدی خلف مرحوم حاجی عبدالغفور است و نیم دانگ از دو دانگ از جمله ششدانگ از حوضخانه مرقوم و حصار و بیت الخلاء مرقوم و باغچه خانه مرقوم مال آقا مهدی مزبور است و صیغه مصالحه صحیحه شرعیه فی نهج الشرع جاری شد.
و کان ذالک تحریراً فی پنجم شهر ذیقعده الحرام مطابق سنه 1290 من الهجر النبویه صل الله علیه وآله و سلم سنه 1290
5 ذیقعده 1290(برابر 4 دی 1252)
اعترف بما رقم
مُهر عبدالوهاب ابن میرزا بابا
ابن مرحوم حاجی لطفعلی نراقی
 مُهر محمد رضا ابو رضی
من الشاهد ابن اقل خلیفه عبدالرحیم ابن مرحمت شان حاجی زین العابدین تاجر نراقی تحریرا فی ۱۹‌شهر ذی القعده ۱۲۹۰

بازخوانی پشت سند :
حاضر شد در حالتیکه جمیع اقاریر شرعیه از وی مُجور(منهدم شده و با زمین برابر شده) و مسموع(برآورده شده) و مُعثر(موثر) بود سعادت پناه آقا سید نصرالله ولد صدق آقا سید اکبر نراقی و کافه مصالح عنه را که در ظهر به تفصیل مسطور است بدون استثناء چیزی از آن بعنوان مبایعه انتقال صحیح شرعی نمود به عالیحضرت آقاجانی خلف مرحوم آقا عبدالکریم صباغ نراقی بمبلغ دوازده تومان رایج سلطان روپیه ناصرالدین شاهی عددی فی یکهزار دینار رواج موزون به بیست و چهار نخود و کل ثمن تمام و کمال واصل و عاید بایع مرقوم گردید و به وصول آن اقرار و اعتراف شرعی آورد و مبیعات را از ید تصرف خود اخراج نمود بتصرف مشتری داد و صیغه علی نهج الشرع جاری شد .
و تحریر ذالک فی دوم شهر رجب المرجب سنه 1301
2 رجب 1301(برابر 9 اردیبهشت 1263)
و بعدالحمد والصلاه صلح صحیح شرعی نمود عالیحضرت آقا سید اکبر مصالح له مرقوم ظهر به فرزند صلبی خود سید نصرالله کافه مصالح عنه را بدون استثناء چیزی از آن به مال المصالحه مقدار صد دِرم گندم و خود نیز ولایت به جهت او قبول مصالحه نمود و العین مال المصالحه ولایت نمود و قبض نمود مصالحه صحیحه شرعیه مشتمله به صیغه عربیه والفارسیه جتمعه شرایط و ارکان .
و کان ذالک‌ فی عشرین من ربیع المولود من شهور سنه 1291
20 ربیع الاول 1291(برابر 17 اردیبهشت 1253)
مُهر الراجی علی اکبر
مُهر محمدرضا
مُهر سید اکبر
مُهر محمد ابن جواد

سایت سلحشوران شهر نراق از جناب استاد حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود از بابت بازخوانی قباله یک قرن و نیم پیش سپاس گزار می باشد .

۱ نظر ۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۱:۵۰
سلحشوران شهر نراق

یکشنبه تاریخ 7 تیر 1360 مصادف با 25 شعبان 1401 بود که متوجه فاجعه بزرگ شهادت بزرگان و عزیزان در  محل حزب جمهوری اسلامی  در سرچشمه تهران شدم .

شنبه 6 تیر 1360 که آقای خامنه ای ترور شد انتهای شب در منزل علی اصغر آقا زمانی نراقی بودم و قرار بود روز بعد همدیگر را دوباره ببینیم و در خصوص کارهایی که ایشان پی گیر آن  بود راهنمایی بگیریم و هیچگاه دست تقدیر اجازه نداد و در یک اقدام تروریستی جان به جان آفرین تسلیم کردند .

بهر حال یاد ‌و‌ خاطره آخرین سفر گروهی با این عزیزان عبرت آموز بود . سال 1356  در زادگاه آقای آقا زمانی در شهر نراق از توابع شهرستان دلیجان و از آنجا به شهر رضا اصفهان عزیمت کردیم و یک هفته این سفر گروهی طول کشید و لحظه به لحظه آن فراموش نشدنی می‌باشد .


مردانی مومن و متدین و با صفا و با وفا که همه عشقشان اعتلا ایران و حاکمیت دین خدا در چهره های مصمم آنان متبلور بود .
چهار دسته گل محمدی  : جواد مالکی قمی برادر بزرگتر و حبیب مالکی قمی برادر کوچکتر و حسن اجاره دار و علی اصغر آقا زمانی نراقی  هیچ گاه از یاد و خاطره دوستانش فراموش نمی‌شود و زنده و جاوید باد یاد و خاطره آن چهره‌های ماندگار و فداکار .

و عجب حکمتی بود که با ندانم کاری و ساده اندیشی و بالا نبودن ضریب امنیتی و حفاظتی و بی تَجربگی  امت اسلامی این عزیزان را  از دست داد و هر سال در  7 تیر  روزی غم انگیز ترین روز زندگیّم می‌باشد .
حسن اجاره دار و علی اصغر آقا زمانی نراقی و مالکی‌ها هر کدامشان یک وزنه اجتماعی  بودند و دستم به قلم نمی رود که بخواهم در رثای آن بزرگان مطالبی را نگارش کنم و عجیب است دیشب خوابم نمی‌برد که چه غفلت بزرگی رخ داد و ایران اسلامی از وجود آن بزرگان محروم ماند ، در راس آنان شهید مظلوم  آیت الله دکتر محمد حسین بهشتی .

grave shahid

روحشان شاد باد و یا و خاطره آنان جاوید و امید است آمال و افکار و اندیشه های  آنان به فراموشی سپرده نشود .

راوی : آقای علی کریمی اهل بیاَرجمند شهرستان شاهرود استان سمنان 7 تیر 1399

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۹ ، ۱۸:۴۵
سلحشوران شهر نراق

موجر آقای سید علی گلبن ثانی مدیر دبستان دولتی شماره ۸ نراق و نماینده از طرف اداره فرهنگ و اوقاف شهرستان قم و محلات

مستاجر آقای غلامعلی شاطری نراقی دارنده شناسنامه شماره ... فرستاده از دفتر آمار ثبت محلات ساکن نراق فرزند جواد نراقی

مورد اجاره سه دانگ طاحونه حاج شریفی(آسیاب آبی حاج شریفی) شهره موقوفه حاج میرزا ابوتراب که وقف به روضه خوانی و متصرفی اداره اوقاف شهرستان قم است با آلات حجریه سنگ زیر و روی آن واقع در دشت لاستان نراق
مدت اجاره از آغاز دیماه هذا سنه ۱۳۱۶ الی انقضاء مدت سه سال تمام خورشیدی به مال الاجاره مقدار و موازی بیست و هفت مَن و نیم به وزن شاه آرد گندم مرغوب کدخداپسند که به قسط السنین سالی مقدار و موازی بیست و هفت مَن و نیم به وزن شاه آرد گندم‌ می شود همه ساله به نماینده اوقاف محل تادیه نموده و قبض رسید دریافت نماید .
شروط برف روبی پشت بام طاحونه(آسیاب آبی) بعهده مستاجر است و نیز هزینه تا حدود پنج تومان با مستاجر و بقیه در صورت بیش از پنج‌ تومان بعهده اوقاف است و مستاجر حق انتقال مورد اجاره را بدون اجازه کتبی نماینده اوقاف به دیگری ندارد این اجاره نامه در دو برگ نوشته شد که یک برگ نزد مستاجر و برگ دیگر به اداره اوقاف شهرستان قم فرستاده شده است . بتاریخ اول دیماه هذا سنه ۱۳۱۸ خورشیدی
توضیح آنکه مال الاجاره سه ساله مقدار و موازی هشتاد و دو مَن و نیم بوزن شاه آرد می شود که سالی بیست و هفت مَن و نیم بوزن شاه خواهد بود تا واضح بوده باشد صحیح است

اثر انگشت غلامعلی شاطری مورد گواهی است ، مدیر دبستان نمره ۸ نراق سید علی گلبن ثانی   ۱۳۱۸/۱۰/۶

از استاد گرانقدر آقای حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود از بابت بازخوانی سند  اجاره موقوفه حاج میرزا ابوترابی نراقی سپاس گزار می باشیم.

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۹ ، ۱۳:۰۱
سلحشوران شهر نراق

حسن اجاره دار فرزند حسین متولد سال 1328 در قم

جواد مالکی قمی فرزند حسن متولد سال 1331 در تهران

علی اصغر آقا زمانی فرزند علی محمد متولد سال 1331 در شهر نراق از توابع دلیجان استان مرکزی

عامل نفوذی سازمان مجاهدین خلق(منافقین) از طریق چهره نفوذی خود محمد رضا کلاهی صمدی فرزند حسن متولد 1338 دارنده شماره شناسنامه 1251 ، دانشجوی سال اول رشته برق دانشگاه علم و صنعت تلاش می کند که هر چه توان دارند حضور افراد و مسئولین کشور را در جلسه آنشب مهیا نماید .
فرشاد مؤمنی از اعضای حزب جمهوری اسلامی و مسئول کمیته دانش‌آموزی حزب نیز در خاطراتش اظهار نمود که کلاهی عامل انفجار در حین جلسه ده دقیقه با من صحبت کرد تا متقاعد شوم وارد سالن جلسه شوم چون به علت سر درد بیرون از محل اصلی بودم .
القصه ، آقایان اجاره دار ، مالکی قمی و آقا زمانی نراقی بیرون سالن مشغول صحبت و مُترصد انجام اقدامی بودند که محمد رضا کلاهی نزد آنان آمده و اصرار می ورزد چون دکتر بهشتی و اعضا تصمیم دارند مطالب مهمی در خصوص کشور مطرح کنند حتما زودتر وارد ادامه جلسه شوید .
جواد مالکی قمی می گوید با این آیه خانم کودک من که نمیشه وارد سالن شد صبر کن تا او را تحویل مادرش (خانم فروغ نیلی احمد آبادی که آن مقطع آنجا با اعضای حزب همکاری داشته ) بدهم که محمدرضا آیه مالکی را از  بغل جواد گرفته و گفت شما داخل سالن شوید تا خودم آیه خانم را به مادرش می رسانم .

این سه دوست به توصیه دوست نفوذی و منافق توجه کرده و وارد قتلگاه می شوند تا هر سه از شهادت فیض ببرند .

محمد رضا کلاهی دقایقی بعد از درب اصلی به میدان سرچشمه تهران خارج شده و به نگهبانان اظهار می کند که می روم برای پایان مجلس دکتر بهشتی و حاضرین بستنی می خرم و زود بر می گردم که کمتر از پنج دقیقه بعد انفجار هولناکی رخ می دهد .
محمدرضا کلاهی صمدی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سازمان مجاهدین خلق (منافقین) درآمد، اما اندکی بعد به دستور مسئولان مافوق خود به عنوان پاسدار به کمیته ولی‌عصر تهران در خیابان پاستور پیوست . بعد به داخل حزب جمهوری اسلامی نفوذ کرد و اندکی بعد به عنوان مسئول حفاظت سالن برگزیده شد تا اینکه سرانجام در ۷ تیرماه ۱۳۶۰ اقدام به بمب‌گذاری در مقر این حزب کرد و به خارج فرار نمود .

در این حادثه، آیت‌الله سید محمد حسینی بهشتی، رئیس وقت دیوان عالی کشور، و بیش از ۷۰ نفر از مقامات و چهره‌های برجسته سیاسی از جمله چهار وزیر، چند معاون وزیر، ۲۷ نماینده مجلس و جمعی از اعضای حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسیدند و 34 نفر مجرم شدند .

محمدرضا کلاهی صمدی تاریخ ۲۴ آذر ۱۳۹۴ (۱۵ دسامبر ۲۰۱۵) در ۵۶ سالگی در شهر آلمیره هلند در خیابان و از فاصله نزدیک هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد . رسانه‌های هلندی اعلام کردند فردی به نام «علی معتمد» که در این کشور به قتل رسیده است،همان «محمدرضا کلاهی صمدی» است که در ۲۸ ژوئن ۱۹۸۱ (۷ تیرماه ۱۳۶۰) در نشست حزب "جمهوری اسلامی" در تهران بمب‌گذاری کرده بود.

شادی روح شهدای حزب جمهوری اسلامی از جمله شهید منطقه دلیجان مهندس علی اصغر آقا زمانی نراقی صلوات

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۹ ، ۲۳:۴۵
سلحشوران شهر نراق

....آقا سید اکبرنراقی و زوجه او مسماه به معصومه خانم بنت آقا سید باقر من القصه به آقا سید نصرالله ولدالصدق آقا سید باقر همگی و تمامی یکدانگ از جمله ششدانگ از یکدرب خانه مشهور به خانه آقا سید اکبر واقعه در لب رودخانه
حدّی به خانه ورثه آقا صادق صابونی و
حدّی به خانه حاجی صادق و
حدّی بباغچه بهرام و
حدّی به شارع
بانضمام توابع و لواحق از بیوتات و ممر و مدخل و مشاع و دو باغچه بقدرالحصه به ثمن پانزده تومان رایج سلطان اشرفی ...... فی عددی یکتومان و هیجده نخود الا دو برنج مبایعه صحیحه شرعیه مشتمله بر صیغه عربیه و فارسیه و وجه مرقوم تمام و کمال از دست مشتری به دست بایعان رسید و به وصول آن اقرار و اعتراف آوردند . و مشتری نیز در خانه مرقوم تصرف مالکانه و مستحقانه نمود کتصرف الملاک فی املاکهم و ذوی الحقوق فی احقاقهم و الیوم یکدرب خانه مرقوم حق طلق مشتری مزبور است و احدی را در آن حقی و بهره و نصیبی باقی نیست و این چند کلمه بر سبیل قباله نامچه قلمی گردید که عندالحاجه حجت شرعی بوده باشد .
و کان ذالک فی بیست و پنجم شهر رجب المرجب سنه ۱۲۷۸
25 رجب 1278(برابر 6 بهمن 1240)
مبیع مسطور متن کائناً ماکان بعنوان مبایعه لازمه صحیحه شرعیه بالمناصفه انتقال شرعی یافت به عالیحضرت استاد آقاجانی خلف صدق استاد عبدالکریم و عالیحضرت خیرالحاج حاجی محمد جعفر خلف مرحوم آقا منصور بیک نراقی صباغ نراقی به مبلغ موصوف در متن و مبلغ نیز واصل و عاید گردید .
تحریرا فی ۲۵ شهر شعبان سنه ۱۲۷۸
25 شعبان 1278(برابر 6 اسفند 1240)
قد اعترف بالانتقال کما رقم
مُهر عبده برات ابن میرزا محمد
مُهر عبده الراجی محمد حسین
مُهر عبده عبدالباقی ابن علینقی

سایت سلحشوران شهر نراق ، از استاد گرانقدر آقای حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود از بابت بازخوانی سند فروش خانه در بیش از یک قرن و نیم سپاس گزار می باشیم .

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۹ ، ۱۲:۰۶
سلحشوران شهر نراق


ما را در سر سودای عاشقی است

                                                  و دفاع همچنان باقیست

                                                                                    و تا انتها ایستاده ایم.....

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۱:۵۳
سلحشوران شهر نراق

مبلغ هفتاد تومان وجه نقد رایج ایران بابت وجه مال المصالحه مجری المیاه(محل عبور آب) دو نفر و نیم‌ آب قنات علائی(قنات علاءالدین دلیجان) در روزقه(نوبت آبیاری) دوم بتوسط عالیجاه آقای آقا عبدالکریم فراش تلگرافخانه خلف مرحمت شان آقا حبیب الله نراقی واصل و عاید اینجانب عباسعلی ابن مرحوم حاج علی اکبر دلیجانی گردید .
بتاریخ سیّم‌ شهر رجب المرجب 1347
3 رجب 1347(برابر 25 آذر 1307)
مهر عباسعلی(فرزند علی اکبر دلیجانی)
اعترف بمارقم فیه لدی
محمد حسین احمدی نراقی(فرزند حاج میرزا کوچک)
تصدیق دارد
فروغی پور نراقی
ابن حاج غلامحسین(ملا غلامحسین فروغی فرزند ملا محمد تقی نراقی سند نویس)
مُهر التقی
اعترف بما رقم فیه حره
علی فروغی پور نراقی
اعترف بما رقم فیه
الحاج محمد علی غفاری(فرزند عبدالرزاق ابن عبدالغفار ابن عبدالرزاق ابن حاج محمدعلی نراقی)
اعترف بما رقم فیه
مُهر محمد موسوی
اعترف بما رقم‌فیه لدی
مُهر غلامحسین
اعترف بما رقم فیه لدی
مُهر ضیاءالدین موسوی(احتمالا اهل دلیجان)
اعترف بما رقم فیه لدی....
مُهر علی ابن مهدی الرضوی(احتمالا اهل دلیجان)
قد اعترف بما رقم فیه
مُهر جلال ابن حسین رضوی(احتمالا اهل دلیجان)
وقعاً بما رقم فیه حره
مُهر محمد علی

سایت سلحشوران شهر نراق از جناب استاد حاج سید مجتبی غفاری به جهت بازخوانی مصالحه نوبت آب در قنات علایی(علاالدین) دلیجان سپاس گزار می باشد .

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۱:۳۱
سلحشوران شهر نراق

طبق آنچه که شنیده ایم ساعت 20:00 تاریخ 27 دی 1365 پدرم غیاث عابدی طی عملیات کربلای 5 در جبهه شلمچه خرمشهر همراه با قافله شهدای دفاع مقدس با اصابت خمپاره سَر از بدن مطهرش جدا شد و به خیل شهیدان پیوست .
یک شهید متعلق به یک خانواده و یک طائفه نیست ،بلکه متعلق به امت اسلام هست و بدون شک ویژگی هایی را دارا بوده که خداوند متعال وی را به چنین فیضی رساند .

آنچه ذکر می شود شرح حال یک فرزند شهید اولاً به فرزندانم برسد و ثانیاً در ادامه به سختی ها و مشقت های آن بپردازم تا ذره ای از دین خود را ادا کرده باشم و هم از فرزندانم بخواهم ادامه دهنده این راه سرخ باشند.

تا سایه اش هنوز بود:

دیماه 1365 ده سال داشتم . چند روزی بود که از اعزامش به جبهه می گذشت، تلفنی برای تماس نبود به جز تلفن همسایه دیوار به دیوارمان جناب آقای حاج سید جعفر میرسلطانی که گمان می کنم دو یا سه بار تماس گرفته و با مادر صحبت کرده بود. فقط هر از چندی نامه ای می رسید و دور هم می نشستیم و قرائت می کردیم و برای سلامتی وجود پر مِهرش دعا می کردیم.

شب پر اضطراب:
مدتی گذشت، مطلع شدیم تعدادی از همرزمانش که با هم از دلیجان و نراق اعزام شده بودند از جمله عمو قنبرعلی عابدی از جبهه برگشته است.
شب حدود ساعت 19:00 بود همه چشم در چشم نگران و مضطرب مادر، راهی منزل عمو در کوچه شربتی ها شدیم . پس از سلام و حال و احوال ، مادر بی مقدمه زبان به سخن گشود و با گلویی همه بغض، گفت : عمو تو را خدا راستش را بگو از همسرم غیاثعلی چه خبر؟
عمو ارباب که احساس می کردم تمام وجودش پر از غم و اندوه و گلویش را بغض می فشرد و اشک در چشمانش موج می زد، ولی تاب سخن گفتن نداشت، گفت : داداشم غیاث مجروح شده و اصفهان هست ان شاالله خوب می شود و بر می گردد. فردا میریم و ملاقاتش می کنیم. کمی دلمان آرام شد و قلبمان تسکین یافت ولی موج اشک های مادر حکایت دیگری داشت و ما از آن بی خبر...
شب را به با دل های نگران به صبح کردیم.

روز سخت فراموش نشدنی:
صبح زود که هنوز هوا روشن نشده بود زنگ خانه به صدا درآمد، در را باز کردیم ، دایی قنبر باقری بود، با چهره ای نگران و متفاوت با همیشه، بعد از سلام و احوال پرسی بدون هیچ توضیحی همراه با مادرم شروع کردند به جابجایی لوازم خانه و اتاق ها را مرتب می کردند، هنوز ذهن من و دو خواهر و سه برادرم پر بود از علامت سؤال هایی که زبان پرسیدن نداشتیم.
همزمان مانده بودیم که برای رفتن به اصفهان و ملاقات بابا آماده شویم که عمو ارباب وعده داده بود، یا مهیای رفتن به مدرسه، در همین حین دوباره زنگ خانه به صدا در آمد، همزمان با صدای زنگ ، صدای گریه و جیغ خاص کودکانه ای هم به گوش می رسید که بر نگرانیم می افزود .

به سرعت به سمت درب دویدم، در راباز کردم . حسین عمو ابراهیم بود. ولی چه حسینی! او حدود سه الی چهار سال ازمن کوچکتر بود، و روزها و شب ها و خاطرات به یاد ماندنی و شیرینی را در مزرعه طالبه نراق با هم داشتیم. چهره و چشمانش از فرط گریه سرخ شده بود ، توان بیان نداشت، هراسان فقط پرسیدم حسین جون چی شده؟ چرا گریه می کنی؟ حرف بزن ببینم چی شده؟ حالا بقیه هم مرتب می پرسند کیه؟ چی میگه؟ گفتم حسینه؛ حسین عمو ابراهیم. داره گریه می کنه ولی نمیتونه حرف بزنه. بالاخره با همان شدت گریه و بغض در گلو و بریده بریده سخن گفت. حرفی که ... کلی زمان برد تا به زبان آورد و گفت : بابام میگه بابات شهید شده.

زمین و زمان بر سرمان هوار شد. نفهمیدم خودم را چطور از جلو درب به اتاق رساندم و با ترکیدن بغضم گفتم حسین میگه بابا شهید شده.
اگر چه بیان آن لحظات سخت و غیر قابل توصیف است، و با بیان آن دقیقا همان لحظات تداعی می شود و قلبم آتش می گیرید ولیکن تا آنجا که برایم مقدور هست و ذهنم یاری می کند می گویم. داداش مرتضی که از همه بزرگتر بود و از امروز بزرگ خانه شده بود، داداش مهدی را که از همه کوچکتر و یکساله بود بغل کرده و بلند بلند گریه می کرد و می گفت مهدی جان! بابا شهید شد، دیگه بابا نمیاد و ...
هر از چندی خواهران کوچکتر را یکی حدود سه ساله و یکی حدود پنج ساله بود ،در آغوش می گرفت و همه با هم گریه می کردیم و مات و مبهوت بودیم.تازه دلیل بغض شب گذشته عمو ارباب، نگرانی مادر و حضور دایی قنبر را در صبح زود می فهمیدیم،ولی باور یتیمی سخت بود.

روزی که در مدرسه سخت گذشت:

آن روز من مدرسه رفتم.کلاس چهارم ابتدایی بودم. از نگاه بچه های کلاس متوجه شدم تمام همکلاسی ها از قبل خبر داشتند و چیزی به من نمی گفتند. همان لحظه حسن ( یکی از همکلاسی ها) وارد کلاس شد و بلند داد زد و گفت : بچه ها دیگه به عابدی فحش ندهید ، باباش شهید شده.

ناگهان یتیم شدن،فرزند شهید شدن،تنها شدن را لمس کردم و بغض در گلو مانده ام ترکید. نای داد زدن نداشتم. بچه ها آقای محمدرضا خسروی مدیر مدرسه را خبر کردند. ایشان آمد تشری به حسن زد و منو به بیرون کلاس هدایت کرد و دلداری می داد .ولی به چهره اش که نگاه می کردم احساس می کردم بغض فرو خورده اش اجازه سخن گفتن به او نمی داد .
 
تشییع جنازه:
تا اونجا که یادم هست،مدیر مدرسه آقای خسروی به احترام شهدا و تشییع جنازه شهیدان غیاثعلی عابدی و قاسم جعفری کلاس های مدرسه را تعطیل کرد.طبق معمول تشییع جنازه پیکر مطهر شهدا ،مراسم از روبروی وادی السلام شروع می شد.چشمان اشکبارم به راه خیره بود .انتظار به سر آمد، آمبولانس حامل پیکر مطهر شهدا رسید.
تابوت دو شهید را از خودرو بیرون آوردند. مراسم با ذکر صلوات و نوای "این گل پرپر از کجا آمده از سفر کرببلا آمده شروع شد" لحظات سخت و طاقت فرسا و باور نکردنی بود.

نفسم در سینه حبس بود و هر از چندی آه دردناکی می کشیدم.گریه امانم نمی داد. از شدت آه و ناله و گریه و فریاد مردم شهید پرور نراق، صدایم به جایی نمی رسید.به دنبال تابوت می دویدم .لنگه کفشم از پایم در آمده بود و فقط بین جمعیت می دویدم. کسی را یارای سخن گفتن با من نبود . نفسم گرفته بود .تا جلوی پایگاه بسیج دویدم . پیکر شهدا را طبق معمول داخل پایگاه بردند تا خانواده ها برای آخرین بار با فرزندان رشیدشان وداع کنند. پایگاه بسیج یک سنگر نیم دایره شکل داشت و یک درب بزرگ. با مشت به درب می کوبیدم تا من را هم را بدهند و وارد پایگاه شوم .کسی توجهی نمی کرد . تا آنجا که یادم هست ،گمان کنم آقای قاسم حیدری که بسیجی بود ، رسید و گفت آقا این پسر غیاثعلی هست ،اجازه بدهید داخل شود. در را برایم باز کردند.
با سرعت جمعیت را شکافته و خودم را بالای تابوت رساندم.پایین پای بابا را فقط از داخل پلاستیک و آنچه که او را در آن پیچیده بودند ،بیرون گذاشته بودند . جوراب خاک آلوده و لبه های پاچه شلوار خاکی که با کِش به اصطلاح گت شده بود.بوی عطر و گلاب می داد‌. آرزو کردم کاش من هم با او رفته بودم و این لحظات را نمی دیدم.

https://bayanbox.ir/view/1411962575539181017/image3558.jpg

پیکر مطهر و بی سر شهید غیاث عابدی

بعدها در یک نمایشگاه دفاع مقدس تصویر پیکر بی سر پدر عزیزم را دیدم و دلیل اینکه چرا فقط پای ایشان را به ما نشان دادند برایم روشن شد. تشییع پیکر های مطهر به سمت گلزار ادامه یافت.در گلزار شهدا مردم مشغول دفن شهدا بودند. من را خدمت امام جمعه نراق آقای هبت الله نوروزی بردند. مرا در آغوش کشید ، دلداری داد. تنها کسی بود که در آن روز چند کلمه با من سخن گفت.دیگران یا تصور می کردند بچه هستم و مهم نیست و یا مثل آقای خسروی یارای سخن گفتن با من را نداشتند.
تشییع جنازه تمام شد. هر کس به سمت خانه خود .من ماندم و خواهران و برادران پدر از دست داده ای که در خانه بودیم و دیگر سایه ای جز سایه پُر مِهر مادر را حس نمی کردیم .

راوی : مجتبی عابدی فرزند شهید غیاث اهل شهر نراق

۲ نظر ۰۳ تیر ۹۹ ، ۲۲:۲۵
سلحشوران شهر نراق

نراق تاریخ  1 شهر شعبان المعظم 1337(11 اردیبهشت 1298)
خدمت جنابان مستطابان عمدة التجاران آقا میرزا علی محمد(میرزاعلی محمد غفاری فرزند میرزا محمد تقی خان) و آقا میرزا عبدالحسین(عبدالحسین مهدوی فرزند فضل الله معاون التجار) تاجران نراقی شرف شود
 فدایتان شوم
مطالب را از دلیجان توسط محمد ملازم نوشتم و ابدا" از طرف شما جوابی نرسید. علت را نمی‌دانم و امیدوارم که تا به حال اخوی عبدالحسین هم از وِشتگان(روستایی از دهستان جاسبِ دلیجان) آمده و وجه را از مشهدی عزیزاله مصلحی دریافت نموده است و ملالی نخواهد داشت .
 و امروز را که دوشنبه 29 (29 رجب 1337)می باشد به سلامتی وارد عراق(عراق عَجم ناحیه‌ای در مرکز ایران) شدیم و بحمدلله ملالی نداریم و در خصوص رفتن به همدان گاری(وسیله ای که با اسب و قاطر کشیده می شد) یوم پنجشنبه حرکت می‌کند و آقای آمیرزا روح‌الله پسر قائم مقام را ملاقات نمودیم.

قرار شد یوم چهارشنبه را به واسطه ی عید(جشن نیمه شعبان) در عراق بمانیم و یوم پنجشنبه را حرکت کنیم. در هر صورت التماس دعا از جمیع شما داریم و کاغذی را که توسط محمد خودم نوشته بودم شرح می دهم.  در خصوص آقا میرزا نصرالله پسر مرحوم حاجی محمد جعفر نوشتم امیدوارم که اخوی همراهی نموده بلکه به هر نحوی شده توسط آقای مجید السلطان یا اینکه خودش دو سه روزی به قم برود وجه را دریافت نماید .
 یا توسط آقا میرزا علی اکبر حاجی حبیب‌الله(میرزا علی اکبر فرزند حاج حبیب الله) در هر صورت هر طوری صلاح می دانید رفتار کنید که زیادتر از این وجه در عهده تعویق نیفتد و هم چنین در خصوص باغ حاجی محمد تقی که آقا حسین آقا محمد جواد(حسین فرزند محمد جواد) بیع نموده عمل او را هم قطع نمایید و فوری عین مِلک را به میرزا علی اکبر خان بفروشید . ماندن او هم فایده و ثمری ندارد مختارید.
و مستدعی است سفارش به محمد بنمایید که بزودی درهای بالاخانه را تمام کنید و نصب کنید و تا خودم بیایم او را سفید کنید و اگر محمد وجهی هم بخواهد به او بدهید قبول است . از وضع عراق بخواهید الحمدلله امن و امان است و کسبش هم بد نیست . واقعا جای کسب کردن است .

و در خصوص طلبی که از آقا میرزا علی محمد مشهدی رضا( میرزا علی محمد فرزند رضا) داریم تا به حال که مذاکره نشده یعنی ملاقات هم نشده بود، امروز عصر را به منزل آمده بودند به عنوان سر سلامتی ولی فردا را مطالبه نموده دریافت خواهیم کرد .
و خواهشمندم که به محمد بگویید که به فوریت و به هر نحوی شده چند نفر را ببیند روزها بروند صحرا به قدر ده خرواری کنگر(گیاهی در نراق) به چینند و بیاورند به جهت مال ها و گاوها منبعد لازم خواهد شد ، ولی اگر اقدام کردید و آوردند در جای صحیحی بریزند تا موقع خودش . آقا عمو جان مبادا مبادا این مطلب را فراموش کنید که خیلی لازم می باشد .
امروز را رحمت(باران) خیلی خوبی آمد دیگر نمی‌دانم در نراق هم آمده یا خیر؟
البته بنویسید و از قراری که در دلیجان شهرت می‌دادند گویا رجب علی( رجب لُر - رجبعلی بهرامسری آسترکی ) مجدد با عده ای به سمت دلیجان و محلات آمده، ما قبول نمی‌کردیم و جای قبول کردن نبود ولی امروز را در عراق(عراق عجم و منطقه ای از ایران) شخصی ابراز نمود و صحت هم دارد رجبعلی با عده ای مجدد به سمت نراق خواهد آمد، در هر صورت خدا کند دروغ باشد ولی به محمد ملازم هم دستورالعمل داده ام و حالیه هم به شما می نویسم .
 البته به ورود این نوشته بدون ساعتی تأمل فرش ها را به انضمام بسته در جای محکمی که به خود محمد گفته ام بگذارید و جلوی او را طَله(بستن – تیغه کردن) بگیرید احتیاط ضرر ندارد . امیدوارم که ان شاءاله باز هم دروغ باشد ولی احتیاط ضرر ندارد مبادا مبادا فراموش شود. و همچنین ملبوسات صَبیه ی حاجی حبیب‌الله را هم بسته پیش فرش ها بگذارید و یا آنکه در محل دیگر . در هر صورت فراموش نشود .
 از قراری که در عراق شهرت می‌دهند گویا در بروجرد هم جنگ سختی شده با بختیاری ولی فتح با دولت ایران است و دو نفر از سرکرده ها را هم کشته اند بدانید.

 از مظنّه جات عراق بخواهید مظنّه(گمان) امروز از این قرار است فردا را خدا عالم است :
گندم خروار 20 تومان
جو خروار 13 تومان
کَرباس دلیجانی
کَرباس نراقی
روغن ...
 مخاط روسی
اشرفی 2 تومانی
 اشرفی یک تومانی
خدمت جمیع دوستان و حضرات عرض سلام برسانید . جناب آقا خاله آقا محمد کاظم را مخصوصا عرض سلام مخصوص برسانید و احوال پرسی نمایید.
 آقا عمو سلیمان و میرزا قوام(میرزا قوام فروزنده برادر میرزا احمد خان نراقی) را سلام برسانید . حضرات تجار کاروانسرا را عرض سلام برسانید. آقامیرزا علی اکبر خان و جناب حاج حبیب‌الله را سلام برسانید و عرض کنید میرزا عبدالصمد خان به مرزیان(مرزیان روستایی از بخش جاپلق ازنا لرستان) رفته و منزل عیال محمد باقر خودمان را هم تا به حال پیدا نکرده ام.
بدانید از بابت امورات حجره نیز سفارش نمی کنم یعنی لازم به سفارش نیست. خدمت جمیع رفقا و جوانان نراق سلام برسانید. جواب را به همدان توسط جناب آقا محمد رفیع بنویسید خواهد رسید .خدمت والده و والده عبدالله و صبیه ی حاجی حبیب‌الله سلام برسانید. زیاده مطلبی ندارم .
 الاقل عباس ابن معاون التجار نراقی(میرزا عباس نراقی(مهدوی) فرزند فضل اله معاون التجار)
نراق تاریخ  1 شهر شعبان المعظم 1337(11 اردیبهشت 1298)

بازخوانی پشت نامه :
مجدد عرض می‌شود که علی اکبر خان و آقا علی آقا میرزا نصراله(آقا علی یوسفی فرزند میرزا نصراله ابن آقاعلی)
و آقا شکراله آقا محمد(شکراله فرزند محمد) را سلام مخصوص برسانید . آقا حبیب اله آقا زاده ی جناب آقا محمدعلی(حبیب اله فروغی فرزند محمد علی) را سلام برسانید و احوال پرسی نمایید وعرض کنید آباجی(خواهر) سکینه(نسبتی با فروغی ها ندارد) مخصوصا سلام می‌رساند و می‌گوید کاغذ شما رسید جواب را بعد می نویسم .
نوشته بودی که هر نراقی به عراق بیاید از حرکات من تعریف نکن. به چشم ، اطاعت دارم و خیلی بی اندازه مفارقت شما به رفقا و دوستان اثر کرده بخصوص به آنهایی که خودت و من می‌دانم سر بسته می باشد ، بدانید . آقای آقا میرزا محمدعلی آقا محمد که مشهور است به میرزا قَشمشَم سلام برسانید و احوالپرسی کنید.  آقا حبیب الله و اسماعیل رجب را  با عیالش سلام برسانید. محمد ملازم را دعا برسانید و بگویید به جان من همه روزه عطاءاله(احتمالا عطاءاله نراقی فرزند فضل اله معاون التجار) را به مدرسه ببرد فراموش نکند.

از استاد گرانقدر آقای حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود از بابت بازخوانی این سند  سپاس گزار می باشیم .

از جناب آقای حمیدرضا  سلطانی شایان فرزند اکبر اهل شهر نراق از بابت بازنویسی ، تایپ و تنظیم متن سند مربوط به 104 سال پیش قدردانی می گردد .

۰ نظر ۰۳ تیر ۹۹ ، ۱۹:۰۶
سلحشوران شهر نراق

نزدیک به 300 سال قبل و مشخصا تاریخ 1 ربیع الاول 1158 برابر 14 فروردین 1124 یکی از شخصیت های نیکو آداب و مومن به نام حاج الله داد نراقی فرزند حاج محمد شریف نراقی یک رشته قنات مهم و معتبر در نراق را برای عموم وقف رسمی نمود .

زمان وقف رشته قنات حاج الله داد قصبه ی نراق از توابع دارالمومنین قم بوده و به محسن آباد مشهور بود . 
به دلیل اینکه حمام بزرگ نراق آب مداومی نداشت و برای اموراتی همچون غسل و طهارت از آب روستا اداره می شد بعضی از شرکاء مانع تراشی داشتند بر این اساس باعث بطلان غسل مومنان می شد .
بر این اساس خیّر نیکومنش حاج الله داد قنات را حفر نمود و از ده شبانه روز حق واقف مقرر شد از ابتدای قصبه نراق که سرچشمه قنات محسوب می شود و از خانه حاج الله داد آب جاری و از ابتدای قنات الی انتهای خانه های اهالی نراق خانه به خانه و جداول و حوض و حمام بزرگ از وضو و مسجد سود ببرند .

و همچنین فاضلاب آن و آنچه باقی می ماند اجاره داده شود و وجه اجاره آن را جهت تنقیه (لایروبی کردن) و چاه روبی قنات استفاده نمایند .
همچنین در وقفنامه ذکر شد در صورتیکه وجه اجاره از چاه روبی بیشتر شد به روحانی امام جماعت مسجد جامع نراق و مُکبّر و موذّن به عنوان نفقه پرداخت شود . تولیّت و مسئولیت قنات بزرگ حاج الله داد نراقی به صورت مُفَوّض نوشته شد . پس از حیات واقف به بزرگ ترین اولاد ذکور تا بطن در بطن و در صورت انقراض اولاد ، به اولاد ذکور اُناث(دختر) نسل در نسل و بعد از انقراض اولاد ذکور دختر ، به افراد خویشان که ارشد و اصلح و بعد از ایشان بر اولاد صالحین و بعد از آن به اَقربا و مومنی صالح و متدین از اهالی نراق تعلق گیرد . 

واقف شرط نمود که حاصل و مدخل قنات مزبور را حق ندارد داخل مال خود نماید و دنیا و عقبی خود را خراب نکند .
شادی روح پاک مرحوم حاج الله داد نراقی خیّربلند نظر و همسر و فرزندانش صلوات نثار می کنیم .

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۹ ، ۲۱:۵۹
سلحشوران شهر نراق

فدایت شوم ، قربانت گردم
عرض می شود که مدت زمانی است که از سلامتی وجود مبارک اطلاعی ندارم، ان شاءاله ملالی در وجود خود شما و اولاده شما نخواهد بود به حقّ محمد(ص) .
بعدها عرض می دارم‌ که نورچشمی محمد تقی مرحوم‌ اخوی گفت جناب شما شکایت کرده بودید از حقیر ، برادرجان خداوند شاهد است که چهار ماه راه ها همه مسدود شد به نوعی که از این خانه به آن خانه کسی عبور نکرد و الّا بنده  همهِ اوقات در خیال حساب شما بودم تا اسماعیل عبدالرحیم دم سیاهی روانه بود .
مبلغ هشت تومان ریال چرخی(مُکاری با اسب دارای دو چرخ) دادم که به ورود نراق خدمت شما بدهد و قبض بیاورد ، پول دادم روغن و گندم و غیره خرید بار مالش(بارگیری روی الاغ یا اسب) کرد آنجا می فروشه و پول شما را می دهد و قبل ها هم‌ نیم مَن کشک(محصولی از شیر) خدمت شما فرستادم .

ان شاءالله خدمت کردند و تتمه باقی حساب ان شاءالله تا محرم بیایم حساب می کنم ، آقا این حساب بنده جزمردم است باید مال مردم را داد .  جزئی که از حساب باقی هست می دهم نورچشم عزیز آقا محمد و محمدرضا ؛ الهی سلامت باشید .
با خاور محمد تقی عمو(خاور دختر عمو محمد تقی) بعضی حرف ها زد که در عروسی نصرالله(احتمالا نصراله فرزند عبدالرحمان نراقی اجداد رحمانی) ماها را نه جواد عمو ، نه من و نه خدیجه هیچکدام را خبر نکردند و وعده نخواسته(دعوت نکرده بود) بودند .
عموجان پدرت که شکسته و پیر هم شده من که شکسته شدم ، اما نه مثل پدر که در نراق که باشم نمی گذارم حرفی پیدا شود . در میان قوم ها حالا تو ریش سفید بچه ها ماها هستی ، عمو گوش به حرف زنانه نده هرچه صلاح باشد بکن و طایفه داری بکن .
و مطلب دیگر در خصوص صبیه آقا علی آقا حسن(دختر علی ابن حسن) بعضی حرف ها زد تقی عمو ، عموجان اگر تو دیدی من اسباب طلاق او شدم جهت آنکه کبری خانم‌ بعضی حرکات کرده بود که تو هم مثل دختر خاله ات هستی.
محترم گفته بود من بَدَم آمده خواستم بداند که دختر خاله اش پدر دارد . عموجان دشوار است مانند این طایفه راه رفتن ؛ تا من بیایم نراق چه شود در خصوص بقیه حساب شما .

عموجان اگر بخواهی باز حواله جناب آقا حبیب الله بکنم و الّا به جهت خودت بفرستم ، ‌این دفعه البته متوجه بچه ها و خانه باش ، عمو دست از طایفه برندارید ، بتول را ماچ کنید .

بازخوانی پشت سند :
صورت ارسالی برای جناب اخوی
پول چرخی بضمانت عبدالرحیم دم سیاهی که قبض نیاورده هشت تومان است .
بتاریخ ذیقعده سنه 1307
1 ذی القعده 1307(برابر 29 خرداد 1269)
مُهر عبدالکریم آقاجان

نحوه نوشتن اسامی نراقی ها در سند ۸۵ سال پیش - سند شماره 226 :: سلـحــشـوران  شـهـر نــراق

از استاد گرانقدر آقای حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود بابت بازخوانی نامه قریب یک قرن و نیم پیش سپاس گزار می باشیم

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۹ ، ۱۹:۰۳
سلحشوران شهر نراق

آیت الله سید محمد باقر موسوی فرزند سید هادی مشهور به موسوی همدانی اولین امام جمعه شهر نراق بعد از انقلاب از تاریخ 3 خرداد 1359 لغایت 24 بهمن 1360 به مدت بیست ماه حضور در نراق خدمات شایانی را به سرانجام رسانید .
ایشان طی مدت کوتاه مرتب در حال نویسندگی و در کنار آن مدیریت پیشرفت و آبادانی را با مسئولین ذی ربط پی گیری می کرد .

مرحوم آیت الله سید محمدباقر موسوی همدانی

حسینیّه نراق به سفارش او و توسط معمار استاد حسین بهی بازسازی شد ولی بعدا در اثر عدم رسیدگی تخریب گردید .از ابتدای مهر سال 1359 که جنگ بر ایران تحمیل شد جهاد وی نیز آغاز شد . در اولین اقدامش در فصل ابتدایی دفاع مقدس ستاد امور مهاجرین جنگ را در مسجد حاج شیخ عباس(قمر بنی هاشم) تشکیل داد و حاج حسینعلی محمودی را مسئول آن گذاشت .

برای جنگ زدگان صندوق وام قرض الحسنه درست کرد و مسئولیت آن را بر عهده آقای عزت الله اکبری گذاشت . هفتگی چند جلسه به فرزندانش علی و حسین شریف موسوی از کتاب اخلاقی معراج السعاده علامه حاج ملا احمد نراقی در منزلش تدریس می کرد . این منزل موسوم به خانه آقا اکنون تخریب شده و روبروی کاروانسرای بازار می باشد .

معلم و استاد دروس قرآن و عربی دبیرستان حاج عباس معصومی شهر نراق بود و با جوانان دوستی و الفت پیدا می کرد و آنان را به مسایل دینی و مسجد رهنمون می ساخت . تقریبا یکی از اولین افرادی بود که به آموزش و پرورش شهرستان دلیجان و عناصر فرهنگی شهر نراق در خصوص تغییر نام دبیرستان عباس معصومی به نام یکی از شهدا اعتراض نمود و سرانجام نام به حالت اولیه درآمد .
با هماهنگی و مدیریت آقای موسوی با فرمانداری شهرستان دلیجان در زمستان سال ۱۳۵۹ چندین گروه از شهر نراق به پادگان منظریه(۱۹ دی) شهر قم اعزام شدند تا در ارسال مهمات جنگی به سرحدات میهن اسلامی کمک کرده و در مسئله مهم دفاع مقدس شریک باشند .

سال ۱۳۵۹ به کمک آقای موسوی سهمیه تیر آهن برای مردم به نراق داده شد و مسئول توزیع آن را به عهده حاج علی اکبر اکبری فرزند نعمت اله گذاشت . همچنین سهمیه و خرید و فروش گندم را هدایت می کرد و یکی از مسئولین آن را محمد رضا رمضانی(شهید) گذاشت .
اولین فروشگاه تعاونی شهر نراق بعد انقلاب در سال ۱۳۵۹ توسط آقای موسوی در مغازه فعلی حاج سید احمد موسویان در میدان شهر راه اندازی و آقایان : سید احمد باشی ، غلامحسین رزاقی و کاظم رمضانی را مسئول فروش اجناس ارزان قیمت فروشگاه انتخاب نمود .

دارالایتام قم را راه اندازی کرد و در شهر نراق نیز یتیمان را مساعدت می کرد .
خودش یاور بسیجیان بود و دو فرزندش حسین و علی نیز از اعضای بسیج نراق بودند و همچنین مساعدت های بی دریغ به جبهه های جنگ داشت . وی از یاوران نزدیک شهید نواب صفوی بود و خاطرات زیادی از ایشان نقل می کرد .

سید محمدباقر موسوی همدانی (1304-1379)، از مجتهدین و محققین و مدرسان حوزه علمیه در دوران معاصر است. علاوه بر خدمات شایانی که داشت ، نویسنده چندین کتاب می باشد . از جمله آثار وی می توان به ترجمه چهل جلدی «تفسیرالمیزان» تألیف علامه طباطبائی اشاره کرد . ترجمه کتاب تفسیر المیزان را در پایین ترین مکان مسجد جامع شهر نراق بر روی ورق های چکنویس می نوشت تا بعد تایپ شود .

همان نقطه نیز به سوالات شرعی مردم و رفع مشکلات آنان همت می گماشت . کمتر در صدر مسجد جلوس می کرد مگر اینکه برای وعظ و خطابه بالا برود .

دستخط حجت الاسلام سید محمد باقر  موسوی همدانی اولین امام جمعه فقید شهر نراق که تیر و مرداد سال 1359 در خصوص ساخت حمام عمومی شهر نراق به استانداری استان مرکزی به مرکزیت اراک نامه ارسال نموده است :

باسمه تعالی
مدیریت محترم دفتر فنی استانداری استان اراک
پس از اهداء سلام ، همانطور که علی القاعده مهندسین محترم و خصوصاً جناب مهندس صهبا باستحضار رسانیده اند از اول تیرماه سال جاری اعتباری جهت ساختن یکباب حمام در شهرستان نراق از اعتبار یکروز نفت در اعتبار این شهرستان قرار گرفت تا بفرموده مهندسین اعزامی به محل تحت نظارت نماینده امام و شهرداری نراق بمصرف برسد .
تا اواخر تیرماه چندین بار در مورد اینکه این ساختمان بدست چه کسی انجام شود با مهندس صهبا که نظارت این پروژه را بعهده دارند مشورت شد و چون در منطقه شخص و یا شرکتی که مورد اعتماد باشد نبود سرانجام متوسل به آیت الله بهاء الدینی(سیّد رضا بهاءالدینی) که در جناب حاج حسین بهی معمار باسابقه نفوذ داشت ایشان را برای انجام این کار راضی سازد .
چون در سال های قبل هم معمار نامبرده در نراق و محلات و دلیجان کارهائی انجام داده بود و همه مردم نسبت به وی و خود اینجانب نسبت به آقای بهاء الدینی اعتماد داشتم و سرانجام توانستیم وی را به انجام این کار راضی سازیم .
و مجلسی در حضور آیت الله نامبرده (بهاءالدینی) که مورد توجه خاص امام(آیت اله سید روح اله خمینی رحمت اله علیه)هستند و در حضور مهندسین محترم استانداری و معتمدین محل منعقد نموده قراردادی بدین منوال منعقد گردید که پیمانکار نامبرده(حاج حسین بهی) از بیمه و مالیات معاف باشد .

مهندسین محترم هم نیز فرمودند چون بودجه این حمام از پول نفت است تنها قیدش این است زیر نظر نماینده امام‌ مصرف شود و مشمول محاسبات ذیحسابی نیست ، بنده نیز به این سخن اعتماد نموده مسئولیت را گردن گرفتم و با اینکه کار شخصی بنده نویسندگی و ترجمه تفسیر المیزان است و برای آن اهمیت بسیاری قائلم این کار را کنار گذاشته به نظارت در ساختمان حمام و نیز کانال زیرزمینی فاضلاب آن بطول چهار صد متر که به یک مُقنی مورد اعتماد و بمبلغ بسیار نازل کنترات داده بودم و نیز به نظارت در کار ساختمان اداره مخابرات(اداره مخابرات نراق) پرداختم .
و معمار هم همچنان مشغول بود و به تصدیق مهندس صهبا و مهندس منظوری و سایرین کار را بنحوی انجام داد که در منطقه بی نظیر و یا حد اقل کم نظیر است و من برای گرفتن قسط پنجم وی به استانداری مراجعه نمودم آقای غیاثی اظهار داشتند که باید مالیات و بیمه‌ و سپرده را بپردازد .
در مراجعت(به نراق) جریان را به معمار(حاج حسین بهی) گفتم ایشان بلادرنگ ‌کار را تعطیل کردند ، با در نظر گرفتن سردی منطقه واحتیاج مردم به حمام و رو به خرابی رفتن ساختمان ناتمام و نیز با گرفتن ضمانت شرعی اینجانب و مهندسین دستور فرمائید تتمه حساب معمار را بپردازند .چون اینجانب بُنیه مالی آنچنان که از عهده این ضمانت برآیم ندارم .
مستدعی است جریان را با وزیر کشور در میان بگذارید که مسلماً ایشان راضی به ناراحتی اینجانب نمی شوند و راه حلّی ارائه می دهند .

سید محمد باقر موسوی همدانی(اولین امام جمعه بعد از انقلاب شهر نراق)

                      محمود مرادی                                            سید مجتبی غفاری
سایت سلحشوران شهر نراق از جناب آقای محمود مرادی به واسطه در اختیار گذاردن تصویر این نامه و از استاد سید مجتبی غفاری به جهت بازخوانی سند سپاس گزاریم .

۱ نظر ۲۸ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۰
سلحشوران شهر نراق
مخفی نماناد که چون وجه مشتری از آقا علیرضا محلاتی که مبلغ چهارده تومان است در اِزاء این الله مراد همشیره زاده او به جناب آقا میرزا عبدالوهاب تاجر نائینی داده شود و برات گرفته شود بحواله جناب خیرالحاج حاجی محمد ابراهیم تاجر نراقی پس از ورود برات جناب حاجی عذر آورده قبول نکردند و همان برات را الله مراد مذکور تسلیم جناب مستطاب خیرالحاج حاجی محمد رضا نمود و مبلغ چهارده تومان را نقداً از جناب حاجی دریافت نمود
لهذا قرار شرعی شد که هرگاه برات را ندهد در تامین به آقا میرزا یوسف یا اینکه علاوه از ده روز طول بکشد وجه را با فرع از قرار ماهی تومانی ده شاهی الله مراد مذکور به جناب حاجی محمد رضا کارسازی نماید .
تحریراً فی 22 شهر صفر 1290(برابر 1 اردیبهشت 1252)
مهر : عبده الراجی محمد تقی
مهر: سلام علی ابراهیم
مهر : یا غفار


سایت سلحشوران شهر نراق ، از استاد ارجمند آقای حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود از بابت بازخوانی وجوه پرداختی بین چند نفر در 152 سال قبل سپاس گزار می باشیم .
۱ نظر ۲۸ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۵۶
سلحشوران شهر نراق

بانوی مکرمه ای از اهالی شهر تاریخی نراق به نام خانم شمسی حیدری فرزند علی ابن عباس ابن نادعلی ابن حیدر جهت ایجاد زندگی آرام بخش وارد روستای واران جاسبِ دلیجان گردید .

سرکار خانم شمسی حیدری

همسرش آقای علی اکبر عابدینی فرزند عباس ابن عابدین از اهالی نیکو صفت روستای واران جاسب بود که بعدا در شهر دلیجان سکونت یافتند .سال 1346 خداوند متعال فرزندی به این زوج خوشبخت نصیب کرد که نامش را محسن عابدینی نهادند .

مرحوم علی اکبر عابدینی

اوج شرایط جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران بود که سال 1364 محسن دفترچه آماده به خدمت دریافت و از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان دلیجان وارد دفاع مقدس گردید .
تاریخ 31 تیر 1364 محسن و چند سرباز در جبهه روستای صفر مرزی شیخ صله شهرستان ثَلاث باباجانی استان کرمانشاه در اثر برخورد با مین کاشته شده از سوی نیروهای متجاوز ارتش بعث عراق به شهادت رسیدند . پیکر اربا اربای آنان به تهران منتقل و به خانواده های معززشان تحویل داده شد .

پیکر سرباز وطن محسن عابدینی به شهر قهرمان پرور دلیجان وارد شد ولی پدرش آقا علی اکبر با اینکه جنازه جگر گوشه اش سَر در بدن نداشت و بالا تنه اش در اثر انفجار مین آسیب دیده بود ولی بوی فرزند را استشمام نمی کند و برایش قابل قبول نمی شود . عموی شهید حاج غلامرضا عابدینی مدیر شیرینی سرای بُن بُن چمن دلیجان هر کاری می کند دل برادرش علی اکبر آرام و قرار نمی گیرد .

آیت الله سید محمد رضا موسوی گلپایگانی به جهت گذراندن تابستان از قم به منطقه زیبا و مفرح جاسب عزیمت نموده بود و در منزل آقای ناصری مدیر شرکت حلوای عقاب به سر می بُرد . آقای علی اکبر عابدینی خود را نزد آیت الله گلپایگانی رسانده و موضوع را با ایشان مطرح کرد و از وی درخواست نمود تا اجازه دهد مزاری که فرزندش محسن در بهشت زهراء(س) تهران به اشتباه خاکسپاری نمودند را نبش قبر نموده و اجازه دهند طبق وصیتنامه شهید پیکر به زادگاهش واران جاسب منتقل و کنار دوستش شهیدش محسن ابوالقاسمی دفن گردد .

راهنمایی های آیت الله گلپایگانی موثر واقع نشد تا اینکه دست نوشته ای از ایشان دریافت و و برادران علی اکبر و غلامرضا با پیکر شهید راهی ستاد معراج شهدای تهران می شوند .
پاسداران و مسئولین امر وارد شور شده و نهایتا برادرِ سرباز شهیدی که یکی دو روز قبل پس از تشییع در گلزار بهشت زهرا خاکسپاری شده بود را دعوت و شرح ماجرا برایش توضیح و نبش قبر انجام می گیرد . علی اکبر با نشانه هایی که مطرح کرد اذعان می دارد این پیکر مثله شده جوان رعنای من محسن عابدینی است .

پیکر مطهر به دلیجان انتقال و مردم دین مدار و شهید دوست دلیجان در تشییع جنازه سنگ تمام گذاشته و نهایتا جاسبی های پاک سرشت و آرمان طلب همراهی می کنند تا پیکر فرزند سرکار خانم شمسی حیدری نراقی در زادگاهش واران جاسب آرام گیرد .

          

   مزار شهید در گلزار شهدای واران جاسب                                    سنگ یادبود برای شهید در گلزار شهدای نراق

                  مزار شهید در گلزار شهدای واران جاسب                              سنگ یادبود برای شهید در گلزار شهدای نراق

salahshorannaragh.blog.ir

دو ماه از شهادت سرباز وظیفه سپاه دلیجان نگذشته بود که پدرش علی اکبر عابدینی بدرود حیات گفت و به فرزندش محسن پیوست .
سه خواهر شهید و برادرانش مهدی و مصطفی عابدینی از رهروان راه برادر هستند و از اینکه مردم به خون و آرمان های شهدا احترام می گذارند خوشحال هستند .

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۲۴
سلحشوران شهر نراق

بسم العزیز المحبوب
تصدقت گردم، اعلی دست خط مبارک که مایه حیات و فرح و انبساط بود زیارت شد قوت بَصر گردید و نور فؤاد و شرح صدر بخشید و لِسان به حمد محبوب یکتا قیام نمود که بحمدالله که این معدوم فانی بدون استحقاق و قابلیت مورد عنایت و الطاف اصفیاء و اولیاء خود فرموده .
از دست و زبان که برآید           کزعهده ی شکرش به درآید
باری از آن حضرت همواره مستدعی و متمنّی بوده هستم که این ذلیل لا شیء را از لحاظ مرحمت نصیب و بی بهره نفرمایید.
چه نیکو گفته : من که باشم که بر آن خاطر عاطر(عطر دوست) گذرم ، ولی از فرط محبت و ذره پروری آن حضرت رجاء و امید قطع نشده و نخواهد شد. روحی فدای الطاف مبارکست. کجا پیش آفتاب تواند خود بنماید که من یکی از هزارم .
 باری در این هفته تعلیقه منیر مبارک حضرت حاجی میرزا حیدرعلی(میرزا حیدرعلی زردوز پیرو کتاب بیان ازلی) از بادکوبه(باکو پایتخت جمهوری آذربایجان) رسید و به زیارتش و فائز شدیم
مژده های بسیار خوش مرقوم فرموده بودند. منجمله لوح مبارک اتی امرالله(آثار بهاییت) را مرحمت فرمود ومنجمله مخذول و منکوب شدن اهل فتور و باسفل نیران مقبّل گشتند. و طیور لیل و ناعقین را در درکات مجیّن محبوس و موذب فرمودند و راه فرار اهل غرور و نخوت و انکار و استکبار را از جمیع جهات مسدود نمودند .
 لدا العظمة و قدرة و الکبریاء ولد السّطوت و العزت والاستعلاه لا اله الا هو البهی الابهی و انّا کل بامره بوجه ناظرون و متوجّهون و علی عهدالقدیم ثابتون و بذیل عطوفته مرکز میثاقه و عبد بهائه فسئل الله بان یطائفها متوسلون فسئل الله بان یعاملنا بفضله و یفدینا فی سبیل احبائه الذین ما نقضوا عهده و میثاقه العظیم کذلک.

از فوق پاکتی رسید حامل چند لوح مبارک و تعلیقه جناب آقا میرزا حبیب مرقوم فرموده به رسم ارمغان لفّا ارسال خدمت نمودم. لوح مبارک اتی امرالله گمان رفت که شاید از برای شما از قزوین یا جهات اخری فرستاده باشند ارسال نشد.
و عرض کندم مرحمتی سرکار رسید مایه امتنان این فانی شد. الحمدالله همیشه خیری را می طلبد و هر فیضی را مرکز الحمدالله در این یوم نشور مبعوث به رسم و صفات هر دو گشته اید و از هرگونه قیودات رسته جان و دل به حبل محکم متین سلطان عهد و میثاق بسته اید و کمر بر خدمت در امر مبارک بسته.
 امیدوارم از فضل حضرت عبدالبها(عباس افندی فرزند ارشد حسینعلی نوری بهاءالله بنیانگذار بهائیت) که همیشه به جوهر رضا فائز و مؤید و در اعلاء کلمةالله و نشر نفحات الله چون بدر کامل در سماء اثر رخشنده و نوّار باشید. فدایت گردم فله الحمد قبل از دعا اجابت مقرون گشته جسارت آخرین فیض مبارک را به ملاحظه رسیدن تقدیم حضور نگشت ولی بعد از صوم قصد نرفتن به نراق و جاسب دارم انفاد(نابود گردانیدن) حضور خواهم نمود.
و عرض دیگر خدمت سرور معظم مکرم جناب مستطاب آقای آقا محمد باقر(محمدباقر نراقی فرزند حاج محمد مهدی ابن عبداله) و قرة عیون الاحباب و الاخیار آقای آقا میرزا فضل‌الله( معاون التجارفضل اله نراقی فرزند محمد جواد ابن حاج محمد مهدی ابن عبداله) و سایر آقازادگان و محبوب جان دوران جناب آقا میرزا موسی(احتمالا میرزا موسی فرزند آخوند ملا آقاجان) کذلک سایر دوستان لکمین جمیعاً با بدها و احسن تکبیرات البهائی مکرم جناب آقای آقا سید محمد و حضرت حاجی و سایر احباب باب ها تکبیرات نور البته مکبرند و عرض دیگر مرقوم فرموده بودند که احباب آمریکا ابتدا یک نفر و ثانی چهار نفر دو مرد و دو زن آمده مشرف شدند.
به خضوع و خشوع و ادبی که  لم ترعین الملک بمثلها چون اذن مشول حاصل شد تا حضور مبارک مکرر سجده نمودند و دامن مبارک را بوسیدند و بوییدند و بر چشم مالیدند و به نوعی گریه و بی قراری و ناله نمودند که جمیع حضار به گریه در آمدند تا زمانی به وسایلی ساکتشان می‌فرمایند و اظهار عنایت می‌فرمایند که وقت گریه نیست به ادب خضوع و خشوع سجده می‌نمایند عرض می‌کنند که از شدّ سرور و حبور(دانایان) است
و تشکر الی نعم لا شبهه لها
 ما کجا و این مقام اقدس اعلی
ما کجا و این مقام ارفع ابها
ما کجا و حسنت عرفان
ما کجا رضوان ایقان
ما کجا و زیارت و طواف
ما کجا و لقا و اعتکاف
بعد تمنای لقای احباب را نمود
بعد از اذن مبارک به ادب و خضوع با احباب ملاقات می‌فرمایند که گویا هزار سال است در ظلّ امر فی سلیت شده اند و بعد از ملاقات احباب اذن باغ رجا می نمایند. بعد الاذن به باغ رضوان می‌روند به خضوع و خشوع لا تحصی وارد می‌شوند او را ... می‌بویند و می‌بوسند و از برای تبرک و ارمغان حفظ می‌نمایند تا به قرب حجره ی مبارک میرسند ز فرات قلوب را به عنان آسمان می‌رسانند و نماز و نیاز می‌نمایند و بیرون آمده در کالسکه ی مخصوص خودشان محرم حرم مقصود می‌شوند. بین راه موکب همایون را مشاهده مینمایند فورا خود را به خاک انداخته سجده می‌نمایند و بعد به رکاب مبارک می‌شتابند بعد از اظهار عنایت امر سوار شدن و رفتن می‌فرمایند.
می‌روند، در مسافر خانه بهجی چون انوار جلال و جمال مشرق و ... شد می‌روند سجده و تعظیم و سروری می‌نمایند که اشجار و اعجار را به سرور می‌آورند و به نوعی تفرع و تحلیل و تسبیح به اذن مبارک قصد مقام مقصود می‌نمایند، قریب به روضه ی مبارک حضرت عبدالبهاء سجده می‌نمایند و ایشان محل قدم مبارک را سجده می‌نمایند و کفش را درآورده به سجده و ادب و تعظیم و رکوع داخل می‌شوند و چون داخل صحن می‌شوند بسیار گریه و ناله و بی قراری می‌نمایند که مدت ها حاضرین مدهوش و مبهوت و منصعق(بیهوش) بودند و روی و موی خود را به خاک می مالیدند و هر زمان که وجه مبارک توجه به ایشان می‌فرمود فی العین سجده می‌نمودند دائماً به رکوع و سجود بودند و برگ ها و گل ها و ریگ ها در جیب و بغل نهاده جهت ارمغان و هر کجا قدم مبارک گذاشته شده بود محل قدم مبارک را سجده نموده و ریگ و علف آن محل را برداشته در جیب و بغل نهاده و بعضی از اهل نقض و قطور هم از دور و نزدیک ملاحظه نموده می سوختند جیم رجیم شیده دار با کبر و غرور به گمان آنکه تشریف برده اند بیرون آمده که ناگاه چشمش به جمال مبارک عبدالبها و زائرین افتاده که حمد مستنفره فرت می شوره از شدت وحشت که از راه بیرون رفته تا اینکه در ظهار و باطن گمراهی او معلوم باشد.

 باری فدایت شوم دختری از شاه زادگان آمریکا با نمره ی اول یا ثانی در علم و فضل و فنون و حکمت و غناء من جمله از دولت او نوشته بودند که ملیون می‌باشند چنان ذی شأن و مقام است که حرکت او را تلگرافا  خبر داده و در روزنامه ها نوشته شده به امر مبارک از آمریکا حرکت کرده به پاریس رفته و جمیع را تبلیغ نموده و از آنجا حرکت کرده وجمعی از آمریکا و تبلیغ شدگان پاریس را به همراه می‌آورد چنانچه از پاریس به حیفا(شهری در اسرائیل) تلگراف نمود که فلان خانم آمریکایی از پاریس به جهت زیارت عکّا(عکّا مقدس‌ترین شهر اسرائیل برای پیروان بهائی) حرکت نموده و در آمریکای جنوبی مدرسه و معلم خانه از برای تربیت و تعلیمات احباب بنا نموده و در خدمت و نصرت سعی قریبی دارد و در قفقاز فوج فوج ایمان می‌آورند کذلک در هند و آفریک و تاجیک.

بازخوانی پشت صفحه نامه :
فدایت شوم جناب یوسف خان اذن شرف شدن از برای ایشان حاصل شده قصد قرب و زیارت جمال ذوالجمال حضرت عبدالبها(عباس افندی) را دارم امیدواریم از برای جمیع دوستان و احبائش مقدر فرماید و هیچ کس را محروم نفرمایید .

از استاد گرانقدر آقای حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود از بابت بازخوانی این سند  سپاس گزار می باشیم .

از جناب آقای حمیدرضا  سلطانی شایان فرزند اکبر اهل شهر نراق از بابت بازنویسی ، تایپ و تنظیم متن سند مربوط به 110 سال پیش قدردانی می گردد .

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۳
سلحشوران شهر نراق

غم فراق تو در باورم نمی گنجد

... انقلابی بودند و بر علیه رژیم ستم شاهی مبارزه کرده و با رهبرشان امام خمینی پیروز شده بودند . همدلی در اوج خود بود . مهر ماه 1358 در دبیرستان رای گیری شد . مسئول کتابخانه عباس باقری گردید . ولی مسئولیت برای آنان معنی نمی داد . چون یک صدا بودند و یک نفس . کتاب های قدیمی برچیده شد و کتاب های جدید با اندیشه اسلامی و تربیتی و مورد پسند جوانان در قفسه ها چیده شد . عضو گیری کردند .

افتخار دانش آموزان این بود وارد کتابخانه دبیرستان حاج عباس معصومی شوند تا چهره متبسم و مطالعاتی سید غلامرضا باشی را ببینند . دقایقی با عباس باقری صحبت کنند تا از وضعیت روز سیاست آگاهی پیدا نمایند . ابوالفضل بیابانگرد و ... خودشان مثل کتاب بودند . بهانه ای بود تا دانش آموز وارد کتابخانه شود تا با این چهره های ارزشمند و تاریخ ساز گپی زده و آنگاه کتابی را برای مطالعه تحویل بگیرد .
انجمن اسلامی تشکیل شد باز همین عده و به اضافه چهره های محبوب و ذی نفوذی همچون عباس رمضانی - قاسم جعفری - عبدالله محمودی- محمد رضا بخشی - و محمد رضا رمضانی و ...

مدت ها بسیجی بودند و لیکن مقر بسیجشان را در 10 مرداد 1360 در قبرستان متروکه و درمانگاه بلااستفاده صفایی راه اندازی نمودند . موسسین به گروه بیست نفره مشهورند . همین ها که زجر کشیدگان و غصه خوران شهر بودند . اغراق نیست اگر عنوان شود مدرسه عشق و زندگی آنها ابتدا بسیج طیبه و بعد منزل بود . جنگ مجال نداد ، تا انتهای سال ۱۳۶۰ شهر نراق پنج شهید تقدیم نموده بود . اسامی آنان :

محمدعلی قجری اولین شهید نراق و استان مرکزی

احمد ابراهیمی دومین شهید و اولین شهید سرباز نراق

محمدرضا پورصادقی سرباز فداکار تیپ هوابرد که پیکرش با تاخیر آمد

اسدالله خسروی اولین شهید پایگاه بسیج شهر نراق

و علی اصغر مهدوی سرباز بی مزاری که جنازه اش از ارتفاعات شیاکوه گیلانغرب باز نگشت .


باید به جهاد اصغر می رفتند . در سر افکاری بلندی داشتند که از جمله مهمترین آنها فعالیت فرهنگی و ورود جوانان شهر به دانشگاه و طی نمودن مدارج عالی بود . چون بسیاری از آنها نخبه های تحصیل بودند. سفارش به تحصیل شده بودند و می بایست بقیه را در این راه رهنمون می شدند .

سال آخر دبیرستان در سال ۱۳۶۰ دو نوبت به جبهه های انرژی اتمی و دارخوین رفتند و آمدند تا سرانجام در فتح المبین گلزار شهدا با خون چهار نفر از بهترین بندگان خدا خضاب گردید و فتح بابی شد تا این گلزار با شهیدان بلند مرتبه سید غلامرضا باشی ، عبدالله محمودی ،ابوالفضل بیابان گرد و مهدی عباسی راه اندازی شود .
از پدران و مادران بپرسید نراق غوغایی بود . هر خانه ای پرچم عزا . چهار شهید سه اسیر و بقیه زخمی ... وضعیت شهر از عید نوروز خارج شد . مسابقه فوتبال به هم خورد . مراسم سیزده بدر آصف آباد برای همدلی با خانواده شهدا در گلزار شهدا برگزار گردید . شهر یکصدا یک فریاد داشتند و مردم یک نوا شده بودند . هر کَس هر کاری از دستش بر می آمد برای خانواده شهدا ، اسرا و مجروحین فتح المبین انجام می داد .

راه آغاز شده بود .بیت المقدس سه تازه داماد دیگر به جمع گلزاریان اضافه نمود و غلامرضا قجری و علیرضا قجری و محمد رضا رمضانی بر سر دستان مردمان پاک طینت شهر نراق آوازه تاریخ گشتند .غلامرضا قجری مرد عشق و پارسایی بود و نگاهش عبادت .علیرضا قجری از زمره شجاعان روزگار و هدفش رضایت باریتعالی بود .محمدرضا رمضانی تهذیب نفس از فضایل روزمره او بود . عشق در سر و تبسم بر چهره داشت .
دیری نپائید رمضان آمد و جمع دبیرستانی ها کم کم به گرد یکدیگر جمع می شدند و این بار محمد رضا بخشی و عباس رمضانی جاودانه تاریخ و شهرمان نراق شدند . از کودکی در یک محل با هم بزرگ شدند . یار هم بودنند و غمخوار یکدیگر . مدرسه ؛ مسجد ؛ بسیج ؛ جبهه و... در کنار هم بودنند . فاصله شهادتشان کمتر از دو هفته به طول انجامید.
آقای غلام محمد ابوالحسنی نامه ای از عباس رمضانی یکروز قبل از شهادتش ارائه داد که چقدر در فراغ محمدرضا بخشی و دوستان شهیدش می سوخته و آزرده خاطر بوده است .

http://bayanbox.ir/view/8242822619652232774/%D8%BA-25.jpg

مسیرادامه یافت واعزام جوانان بسیجی شهرنراق نه تنها کم نشد و لیکن روز افزون گردید . عملیات مسلم ابن عقیل در سومار کرمانشاه پیروزی های چشمگیری دردفاع مقدس برجای گذاشت و باز سهم شهر نراق غلامعباس علی آقایی یکی از دلاور مردان ارتش جمهوری اسلامی را به جمع گلزاریان افزود . از او تاکنون درست و حسابی ننوشته اند ولی بی شک پهلوانی بوده است. وصیتنامه اش مملو از درس میباشد .
آه که چه سخت است نوشتن این مطالب . اگر کسی در نوشتن و مطالعه آن فغان و فریاد نزد به قلب خود رجوع کند . محرم نیز فرا رسید و کاظم محمودی و مظاهر لطفی شهر و منطقه را متحول نمودند. در عملیات محرم هر دو فرمانده بودند . مظاهر فرمانده دسته و کاظم جانشین گردان . حماسه هایشان سینه به سینه نقل می گردد . بی غل و غش بودند .علاقه داشتند خدمتگزار مردم باشند . هر دو بر علیه رژیم ستم شاهی پهلوی فعالیت داشتند و از زمره انقلابیون بودند ..

https://bayanbox.ir/view/1733866869104748951/1-72.jpg

آیا تا کنون از خود پرسیده اید چه زمان دشواری بر این پدران و مادران و اعضای خانواده می گذشته است . آنگاه که نراق در سطح کل منطقه به نسبت جمعیت بالاترین رزمنده بسیجی را در جبهه داشته است . تا کنون اندیشیده ایم داغ دو جوان رعنا و تازه داماد محمودی ها(عبدالله و کاظم ) با فاصله هفت ماه چقدر دشوار است . تاریخ نمونه صبر و شکیبایی این نمونه خانواده ها را کمتر به ثبت رسانده است .
محرم هنوز ادامه داشت و اربعین حسینی فرا رسید و دو روز پس از اربعین سال ۱۳۶۱ روز چهارشنبه ساعت 19 بود و رزمنده ها در سنگری در حال دعای توسل بودند و خبر آمد که جبهه پاسگاه شرهانی مشرف بر شهر زبیدات عراق دو نفر اهل نراق به شهادت رسیده اند که بهت مردم و تاریخ شده است .
مُندعلی نباتی حبیب ابن مظاهر شهدا و علی رزاقی جوان رعنای ۱۶ ساله که هنوز مو در صورتش نروئیده بود .
حال تصور کنید یکماه از گلگون کفنان قبلی گذشته است . دو گلگون کفن دیگر با یک خمپاره . در یک سنگر . آخر شما چه سنخیت و نسبتی با یکدیگر داشته اید ؟ آیا از قبل یکدیگر رامی شناختید که اکنون با هم عروج کرده اید؟ نمی شود مطلبی عنوان کرد و مقایسه ای را عمومی کرد ولی بهتر است ساعاتی در گلزار سیر کرد وآفاق و انفس الهی در فلسفه این دو مهاجر را درک کرد .

اگر بدانی مصطفی طالبی چه شخصی بود.یتیم بود و سرپرست خانواده. مرغداری حاج علیرضا عابدی گواه دست های پینه بسته اوست. سختی کارگری در کوره پزخانه ها و... و تحصیل زیبا در مدرسه کوهی ازتحمل را در او ایجاد نمود و به سخت کوشی مشهور بود . یا کار و یا تحصیل . بسیجی بود و با بسیجان به جبهه رفت و در محمدیه دارخوین از ناحیه چشم زخمی شد . برای خدمت سربازی به ارتش رفت و در والفجر یک در زبیدات عراق جاودانه شد .

بهمن 1364 و عملیات والفجر هشت و فتح بندر فاو عراق در محدوده کارخانه نمک . این جنازه جوان هفده ساله از چه پدر و مادری است که غریبانه عروج نموده و به خدا رسیده است . در دل تاریک شب که خفاشان در کمین هستند کبریت را روشن می کنیم خدایا چه می بینم . این صورت نورانی و معصوم محمدعلی نوری است . جوان دوست داشتنی و متبسم . چاره چیست بر بالین او بمانیم و گریه کنیم که نه در انتهای وصیت نامه اش نوشته چون جوان بودم برای علی اکبر امام حسین گریه کنید . پس صلاح است راه ثواب او را ادامه دهیم .

سال ۱۳۶۴ مقر لشکر 17 علی ابن ابیطالب(ع) در انرژی اتمی جاده اهواز - آبادان سخت بمباران شد و در هنگامه دیگر شهیدی با راکت هواپیما پرواز کرد و جنازه حسین قجری را آوردند . او هم گل نشگفته بود . سرباز وظیفه سپاه بود که برای حفظ سغور مرزهای وطن اسلامی اش لباس رزم بر تن کرده بود .
پس از سید غلامرضا باشی این بار نوبت دومین شهید سیّد نراق بود ، سیدحسن جوادی . مال این دنیا نبود و به چهره اش که می نگریستی مشخص بود که نور بالا می زند روزهای نوروز ۱۳۶۵ خداوند سپری شد که سیّد در شهر اهواز دعوت حق را لبیک گفت .
چهار روز بعدش طلبه ای دیگر از شهر به نام حسن کرباسی در آغوش خاک گلزار فرود آمد . این دومین طلبه شهید شهر بعد از محمدرضا رمضانی بود .معصومیت چهره اش و بانک های اذان مسجد جامع اش چه حکایت های ناگفته ای را رقم زد .

 زمان ، دی ۱۳۶۵ را نشانه گرفت ! آه آه در شهر نراق فتح المبین دیگر در راه است و انکار دوباره چهار گل سرخ و چهار پَرکشیده از دنیا را می آورند . بروم کمی جلوتر ببینم چه خبر است . این که غلامرضا یوسفی فرزند عباس است . این یکی هم غلامرضا یوسفی فرزند نوروز است . مواظبت کنم آن دو را با هم اشتباه نکنم . این تاریخ چگونه تفاوت رشادت های آنها را می نویسد که من بفهمم و درکش کنم . وای چه جوانانی ؟ چه سلحشورانی ؟ چه دست هایی جرات می کند این گل های یاس نشگفته را به خاک سرد تاریخ بسپارد .نگرانم که اسلحه های آنها و اندیشه هایشان بر زمین بماند . نه انکار اعزام ها دیگر در راه است و جوانان پیشانی بندهای سبز و قرمز را بر پیشانی بسته اند .
وای وای وای این طرف چه خبر است این قاسم جعفری من است . فرمانده دلاور دسته است . من دیگر تاب تحمل فراق ندارم . من طاقتم به سر آمده . زانوهایم سست شده و دیگر نمی توانم روی پاهایم بایستم . جگرم می سوزد و قلبم درد گرفته است . کاش این یکی را دیگر خدا بر من منت می گذاشت و نمی برد . چون او آیینه تمام دوستان شهیدمان بود .

این دو نفر کیستند که نالان تر از من هستند و بر سر و سینه می کوبند . در آغوشم که قرار می گیرند متوجه می شوم برادرش کاظم جعفری و برادر همسرش سید مرتضی بابایی هستند . آن ها گفتند شب هنگام کربلای پنج بود . نماز مغرب و عشا با تیمم و با پوتین و لباس رزم و به صورت نشسته در پیشگاه خداوند با صفا و لذت بخش گذشت .حرکت به سمت دشمن آغاز گردیده و خمپاره ای فرود آمد و قاسم در دم به آرزویش رسید . سید مرتضی جنازه را از جاده به کنار خاکریز می برد . کاظم مطلع شده و صبر پیشه می کند اما هر چه که باشد برادر است . داغ برادر کمر شکن است . انکار ساعاتی بیشتر نگذشته است که عکس دخترش سمانه را از جیبش بیرون آورده و او را بوسید و به من فهماند که اگر داشتن دختر ؛عزیز است ولیکن وطن اسلامی و مکتب نیاز به فداکاری دارد . حسین زمان بانک هل من ناصر ینصرنی سر داده است باید لبیک گفت .
دوستان ؛ قاسم رشید است و شاید در تابوت جا نشود . زود باشید مادرش منتظر است سر قبر تا حماسه بیافریند . بگذار ببینم پدرش حاج ابراهیم زیر لب چه می گوید که اثری از گریه از وی مشاهده نمی شود ؟ آهان ! دائم ذکر می گوید و شکرگزار خداوند است. قاسم رشیدم ، عزیز برادر ؛ من هم در فراق تو چاره ای جز گریه ندارم شاید آرام گیرم .

آه آه این بدن بی سر ؛ دیگر ازکیست ؟ بروم بر بالینش . این که غیاث عابدی خودمان است. آیا می شود لختی این بدن را در آغوش بگیرم . آخر سر را انتخاب کنم یا بدن تیر و ترکش خورده را ؟ رو به تاریخ کنم و فریاد برآورم که چرا نمی نویسی که یاران خمینی برای اعتلای راهشان سر از بدنشان جدا شد . غیاث جان آیا بسیجیان از تو فیلمی ساخته اند و یا از تو مطلبی برای عبرت تاریخ نوشته اند . آیا نوشته اند که با دارا بودن شش فرزند مسیر الی الله را اینگونه پیمودی ؟
انگار تاریخ شهر کوچک نراق تمامی ندارد و فرشتگان سه هفته بعد سرباز دیگری از وطن را به آسمان ها بردند . نوبت غلامرضا حسینی است . اکثر ما با فقر بزرگ شده ایم ولی این فرد استثناتر بود . پدر شریفش و مادر محترمش چه سختی هایی برای تربیتش انجام دادند . غلامرضا و خانواده زحمت ها کشیدند تا سربلند باشند و با عزت بمیرند .

و اما جعفر کمره ای . از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ خدمت سربازی در لشکر ۷۷ خراسان بود . و یکبار از ناحیه دست در مقطع آزاد سازی خرمشهر مجروح می گردد . بعد به عضویت سپاه پاسداران در می آید .
سلطان منطقه سردشت لقب اوست .مرد سختی ها . سفت و محکم در مقابل دشمن داخلی و آرام در مقابل دوست .کوه و دشتی نبود که زیر پایش در منطقه سردشت پیموده نشده باشد .  چشمان تیز بینش دشمن زبون کومله و دمکرات را به خوبی می دید . کمینگاه های دشمن را می شناخت.
در عین حال دلش می سوخت که چرا این جوانان فریب خورده اند و راضی به خودمختاری کردستان و قطعه کردن وطن خوبمان ایران می باشند .تلاش می کرد هدایت شوند ولی اگر کسی تعدی می کرد سرسختانه مبارزه می کرد .
پیشنهاد داشتن مسئولیت به او دادند او نمی پذیرفت ولی همه جا حضور داشت . فعالیت هایش را به رایگان در خدمت نظام قرار داده و ادعایی نداشت .تیم های عملیاتی بدون حضور او روحیه بخش نبود .بسیاری از دوستانش پیشمرگان کرد مسلمان و برادران اهل سنت بودند . ترسی نداشت چون به راهش اطمینان داشت . عقبه دشمن را ملاحظه می کرد که تار عنکبوتی بیش نیستند و آینده ای ندارند .

همیشه آماده بود . یاد می آوری آن جوراب های پشمینه که به دور پاهایت محکم می بستی که در کوه های برفی و به هنگام تعقیب دشمن در کولاک و سرما سست نگردد .کمرت همیشه بسته بود و لباس های رزمت همیشه پوشیده. فقط نیاز بود لحظه ای کلاشینکفت را بر روی دوشت بیاندازی و حرکت را آغاز کنی . به همه جا به میرآباد- نلاس - کانی زرد – وَرده – بُلفت و دوپازا - قاسم رش-کیله –کرژال - ربط - شلماش و... هر جایی که هیچ کَس نمی رود . حتی شمال عراق
مهر ۱۳۶۵ عملیات مشترک سپاه و یکتی بر علیه مواضع دولت عراق چه جانفشانی ها داشته ای . در آنجا مجروح گشته ای و در سلیمانیه مداوا شده ای. جعفر جان کسی نرفت دوستانت را پیدا کند و از زبان آنها رشادت ها و سلحشوری هایت در منطقه سلیمانیه ؛ کرکوک؛ و ... عراق را پرس و جو کند . هنوز هم دیر نشده چند نفری از آن جمع باقی است .مطمئن هستم پیشمرگان اتحادیه میهنی کردستان عراق موسوم به یکتی هم در کردستان عراق از شجاعت های تو مبهوت بوده اند .

دوستان هم رزم در سردشت یادتان هست پیامی به کردستان عراق ارسال شد که چون جعفر نامزد دارد برای او مرخصی اجباری بگیرید تا کمی بیاساید .
نیروهای کومله و دمکرات خسته فعالیت امثال شما شده است.اذعان به رشادت های شماها دارد .
ولی راهی است که خودت انتخاب کرده ای .شب است و بهتر دیدی از سید عباس باشی خداحافظی کنی. ظاهرا او آخرین نفری است که دیده ای ؟ نکند که فردا باز نگردی ؟ توکل بر خدا
امروز یازدهم اردی بهشت ۱۳۶۶ است . ماموریت روی خط صفر مرزی ایران و عراق در روستای گوره شیر از توابع سردشت . نیروهای حزب منحله دمکرات کردستان آنجا ناامنی ایجاد کرده است. مرحله اول چه زیبا پیروز شدید . دوستان پیشمرگ مسلمان مگر زمان پیغمبر را فراموش کرده اید چرا محل های استقرارتان را ترک و به جمع آوری غنایم می پردازید. دشمن بفهمد دخلمان را می آورد. انکار نفرات آخر دشمن زبون در حال فرار صحنه را دیده و به سرعت به فرمانده هیز (گردان) ماجرا را اطلاع می دهد. او با زیرکی از پشت روستا با سازماندهی مجدد می تازد .جنگ پارتیزانی در مناطق کوهستانی شرایط ویژه ای دارد. سنگر نداشته باشی از پای در می آیی .

دشمنان نزدیک و نزدیکتر شده و حلقه محاصره تنگ می شود. مکان جعفر کمره ای برای فرار باز است ولی او نراقی و افکار حسینی دارد . می ماند و مبارزه می کند .چند نفر را از اسارت شدن نجات می دهد . قوتی به نیروهای خودی می دهد. اما نابرابری وجود دارد و اشرافیت جنگی سخت می گردد . جنگ تن به تن آغاز می شود و باز غلبه بر دشمن امکان پذیر نمی گردد و تا جایی که جعفر و دوستانش مجروح می شوند توان وی برای مبارزه پایین می آید تا جایی که محاصره تمام می شود و به شهادت می رسد .
صادق کلهر زودتر شناخته می شود . دمکرات ها مدعی می شوند که این فرد به خلق کرد در منطقه سردشت ظلم می کرده است. بر این اساس پیکرش بیشتر مورد اذیت و آزار قرار می گیرد . جعفر اما مبارز بوده ولی تجزیه طلبان ادعا دارند او به مردم کرد ظلمی نکرده ولی استقامت بالایی داشته و دمکرات ها همیشه از این افراد عصبانی هستند. بنابراین او نیزاز نظر دمکرات های نادان ، مجرم است که برای امنیت کشورش فعالیت داشته و باید شکنجه و اذیت شود . آمده ایم که اینگونه بمیریم .
بگذار ببینم چند نفر شهید شده اند ؟ یک ؛ دو ؛سه ....هجده نفرند .

آی دمکرات ها حالا که برای چند روز دنیا و زرق و برق آن پیروز شده اید چرا دیگر به جنازه ها اذیت و آزار می رسانید . اینها که به خانواده اشان وصیت کرده اند که اگر جنازه ای از ما نیامد در گلزار شهدای نراق یادبودی برای خالی کردن عقده های تنهایتان درست کنید تا آرام گیرید .
آی واسطه های به دشمن نزدیک. آیا این پول ها بسنده نمی کند . اکنون چند روزیست که امروز و فردا می کنید تا جنازه ها را به سردشت انتقال دهید . آنچنان راهی هم تا مرز نیست .
بنازم به جوانمردی و پی گیری سلحشوران شهر نراق که عزم را جزم کرده اند . روز بعد جنازه به سردشت و بعد به زادگاه جعفر در شهر نراق منتقل می گردد.
رادیوی حزب منحله دمکرات کردستان با شادی خبر کشته شدن عده ای از پاسداران و پیشمرگان کرد مسلمان را اعلام می کنند. رادیو بی بی سی انگلستان نیز عین خبر را پخش می کند. مرد ساده اما سیاست باز نراق بسیجی مرحوم مسلم مرادی این خبر را دریافت می کند که هجده نفر به اسامی ... و جعفر کمره ای یکی از جنگجویان گردان نبی اکرم(ص) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سردشت به دست اعضای حزب دمکرات کشته شده اند .

و باز مسیر ادامه یافت...
حجت الله ایزدی عروج نمود . بی ریا و بی تکبر . با کوله باری از دانش و اندوخته . اطلاعات و عملیات جنگ ؛ حرفه هر کسی نیست که بتواند از عهده اش بر آید . نترس و شجاع ولی زیرک و باهوش . آنسوی سنگر دشمن را نشانه می گرفت . اخلاص او زبانزد دوستان بوده و هست .
حجت جان چه وصیت نامه ای نوشته ای ؟ نوزده آیه از قرآن مجید ذکر کرده ای بی آنکه یک سفارش دنیوی داشته باشی . یعنی ما با قرآن و معانی آن مانوس باشیم که واجب تر از وصیت است . عملیات والفجر ده در حلبچه عراق تو را در آغوش گرفت و 22 اسفند 1366 جاودانه شدی .

جنگ در حال پایان است و قدرت الله کمره ای همچنان در حال مبارزه است.بارها در جبهه ها حضور داشته و اثرات شیمیایی در بدن دارد . و تجربیات فراوانی کسب نموده است . بی سیم و مخابرات و ملزومات آن از وی شخصیتی ساخته که شهرستان اراک مرکز استان مرکزی ایشان را جزء مفاخر تاریخ به ثبت رسانده است. کوشا و پر تلاش و خستگی ناپذیر . اغلب در زنده ماندنت لقب شهید زنده خطاب می شدی چون متعلق به این دنیا نبودی تا سرانجام تاریخ 4 خرداد 1367 فرا رسید و شلمچه آخرین شهید جنگ عراق بر علیه ایران را به به نراق فرستاد تا در گلزار معطر شهدا دفن و به تاریخ افتخارات این مرز و بوم افزوده شود . پس از رفتن تو جنگ عراق و ایران نیز به پایان رسید . زینبت آرزوهایت را برآورده کرده و آسوده خاطر باش که پیروز شدید .


جنگ به آن سوی مرزها کشیده شد و افغانی های ارزشمند ساکن نراق نیز در تیپ فاطمیون به کشور سوریه اعزام شدند و نبرد سنگین بر علیه داعش را ادامه دادند . یکی از این فتوت مردان محمد براتی فرزند امام علی است . او متولد 1362 در تلخاب افغانستان بود که تاریخ 22 آبان 1396 در جبهه المیادین استان دیرالزور سوریه در مصاف با ددمنشان داعش به شهادت رسید و در گلزار شهدای شهر نراق آرمیده شد .

دوستان همراه آیا درب باغ شهادت بسته شده است ؟
و آیا کسی در نوبت قرار دارد ؟
آیا همچنان این دعا ورد زبانمان هست؟
اللهم الرزقنا التوفیق الشهاده فی سبیله


۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۳۷
سلحشوران شهر نراق

قبول اجاره شرعیه نمودم اینجانب عباس مهدوی نراقی از جناب عالیجاه جعفرقلی قجری وَلَد مرحوم آقا حسنعلی نراقی مجری المیاه(محل عبور آب) هشت سَرَجه آب دشت سُفلای نراق را الی انقضای مدت یکسال شمسی تمام‌ به مال الاجاره مبلغ چهل ریال وجه نقد که عبارتست از چهار تومان ..... از حال التحریر الی انقضای مدت چهار ماه دیگر به نحو علی الوجه بپردازم تا واضح بوده باشد .  این چند کلمه به رسم اجاره نامچه قلمی گردید .
 بتاریخ ۱۳۱۸/۱/۱۵ مطابق چهاردهم شهر صفر المظفر سنه ۱۳۵۸.
عباس مهدوی نراقی

از استاد گرانقدر آقای حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود بابت بازخوانی قباله فروش باغ ابراهیم کاظم در نراق سپاس گزار می باشیم .

از آقای حاج علی اکبر رضایی فرزند نظر از بابت ارائه تصویر سند صد ساله قدردانی می کنیم .

توضیح سایت سلحشوران شهر نراق :

دو نفر عباس مهدوی مد نظر است که معلوم نیست کدامیک مربوط به این سند دلالت دارد :
1- عباس مهدوی فرزند فضل اله معاون التجار

2- حاج عباس مهدوی فرزند حاج محمد ابراهیم ابن میرزا کوچک

 

۱ نظر ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۴۸
سلحشوران شهر نراق

مقدار و موازی دوازده مَن نصف شش مَن گندم پاک بومی نراق عُرف پسند از مال خاص خالص عالیقدر آقا غلام رضا ابن مرحوم استاد آقاجونی نراقی بر ذمه و  رقبه خود قبول شرعی دارد عزت شعار استاد اسماعیل کلاهی نراقی که انشاالله تعالی مقدار مزبور را از حین تحریر الی پنج ماه تمام ادا و کارسازی نماید
و به عذریکه خلاف شرع انور مطاع بوده باشد موقوف و معطل ندارد . و کان‌ذالک تحریر تحریراً فی عزه رمضان المبارک1323
1 رمضان 1323(برابر با 8 آبان 1284)
مهر محمد اسمعیل
اعترف بما رقم فیه لدی حره ها
مهر ... حسین

سایت سلحشوران شهر نراق ، از استاد گرانقدر آقای حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود از بابت بازخوانی سند کارسازی بین نراقی ها در قدیم سپاس گزار می باشد .

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۳۴
سلحشوران شهر نراق

هدایت به بالای

folder98 facebook