اینجانب علی محمد قجری با شهید علیرضا قجری فرزند سلطانعلی
از دوران راهنمایی و دبیرستان دوست و با هم ارتباط داشتیم . ایشان به رهبری آیت
الله سید روح الله خمینی (ره) عشق می ورزید و در انقلاب اسلامی 1357 کوشا بود .
رزمنده علی محمد قجری شهید علیرضا قجری
تاریخ 15/12/1358 به اتفاق دفترچه آماده خدمت را دریافت و برای فراگیری دوره آموزشی به پایگاه شماره چهار مهرآباد جنوبی معرفی شدیم . یکسالی از انقلاب گذشته بود و تب و تاب فعالیت های احزاب و گروههای چپ و راست و التقاط ادامه داشت. پس از فراگیری آموزش به هر طریقی بود به خیابان های تهران می آمدیم و علیرضا همچنان برای حفظ ارزش های انقلاب و پیروی از حضرت امام خمینی تلاش می کرد . وضع مالی من بد نبود . در خیابان ها مشاهده می شد دختران نگون بخت به اسم میلیشیا روزنامه های مجاهد را بالای سر برده و ضمن تبلیغ آنها را به فروش می رساندند .روزنامه های سراسر بی محتوی را خریده و جلوی چشمان سمپات ها از بین می بردیم . کم کم وضعیت بیرون رفتن از پادگان سخت می شد . یک ورق مرخصی را تهیه کرده و با تغییر ساعت و تاریخ و ... چند روز دیگر را سر می کردیم.
علیرضا قجری زیرک بود ، شب که می شد کیسه خواب را چنان در زیر پتو تعبیه می کرد و پوتین ها را از زیر پتو بیرون می گذاشت که شکل ظاهری یک انسان را نشان می داد . تخت خواب من و علیرضا چسبان به همدیگر بود . پاسبخش که نگاه می کرد قیافه یک فرد را می دید و آمار حضور را رد می کرد و آنوقت بیرون پادگان و در خیابان های اطراف برای ثبات انقلاب کوشش می کرد . در اثر شلوغ کاری و لو رفتن خروج بیش از اندازه از پادگان در پایان دوره آموزش تاریخ 12/3/1359 من را به بندر عباس مرکز استان هرمزگان و علیرضا را به تبریز مرکز استان آذربایجانشرقی فرستادند و اجازه با هم بودن را ندادند .
ارتباط تلفنی و حضوری من با علیرضا همچنان برقرار بود . او می گفت در پادگان نیروی هوایی که هستم فعالیت های مخالفین بر علیه انقلاب زیاد است و روزی عکس آیت الله سید محمد کاظم شریعتمداری موسس حزب جمهوری خلق مسلمان ایران را از دیوار آسایشگاه پائین آورده و عکس آیت الله روح الله خمینی را جایگزین نمودم.
آن مقطع دل شیر می خواست کسی به عکس و شخصیت شریعتمداری در تبریز توهین کند . در جریان درگیری های حزب جمهوری خلق مسلمان در اسفند 1358 هواداران او موفق به تصرف رادیو تلویزیون تبریز شده بودند که با پیام امام خمینی رهبر انقلاب به شریعتمداری و دستگیری و اعدام چند نفر توسط دادگاه انقلاب اسلامی این حزب سرکوب و منحل اعلام گردید .
علیرضا گفت برایم خط و نشان کشیده اند و بر این اساس فرماندهان تصمیم می گیرند برای برقراری آرامش ایشان را به شیراز مرکز استان فارس منتقل نمایند .من نیز از بندر عباس به تهران منتقل و در پایگاه یکم نیروی هوایی ارتش در جاده کرج ادامه خدمت نمودم . جنگ تحمیلی عراق از اول مهر 1359 شروع شد و تیر ماه 1360 در پادگان فراخوان عمومی اعلام شد که هر کس تمایل دارد در ستاد جنگ های نامنظم شهید چمران ثبت نام نماید . من و تعدادی از سربازان داوطلب گردیده و به اهواز مرکز استان خوزستان اعزام شدیم . شهریور 1360 در حومه اهواز بر اثر ترکش توپ از ناحیه دست مجروح و در بیمارستان نادری بستری گردیدم . پس از سه روز به بیمارستان فاطمی شهر قم انتقال یافتم و یک هفته ای نیز آنجا بستری بودم و پس از بهبودی نسبی با دریافت دو ماه مرخصی استعلاجی مرخص شدم لیکن من حتی به نراق نیز نرفتم و دوباره به محل خدمتم در اهواز مراجعه کردم .
خدمت سربازی من و قجری با همه فراز و نشیب تاریخ 15/12/1360 به پایان رسید . دو هفته بعد چهار نفر از بسیجیان شهر نراق در عملیات فتح المبین به شهادت رسیدند و سه نفرشان به اسارت گرفتار شده و هفت نفر هم مجروح داده بودند و ایشان دیگر تحمل ماندن در شهر را نداشت . علیرضا خودش را وقف عقیده اش کرده بود .
لذا تاریخ 21/1/1361 با تعدادی از جمله غلامرضا قجری فرزند علی(شهید) در عملیات بیت المقدس در جبهه خرمشهر شرکت نموده و سیزده رجب همزمان با سالروز ولادت مولی الموحدین علی(ع) تاریخ 17/2/1361 سر بر آستان دوست نهاد .
علی محمد قجری فرزند احمد اهل شهر نراق 04/01/1391